ایثارگران ثارالله |
مقدمه تمام انسانها در زندگى خویش از فراز و نشیب برخوردارند و با مشکلاتمختلفى مواجهند .افراد معمولا در برخورد با مشکل دچار ضعف و ناتوانى مىگردند و سعى مىکنند با کمک و راهنمایى درد آشنایان خود را از مهلکه نجات دهند و با یافتن " الگوها " در هر زمینهاى ، و سپس تبعیت از آن ، وظایف خویشتن را بخوبى انجام دهند و مشکلات و دردهاى خویش را تسکین بخشند . یکى از این اسوهها پیامبراکرم ( ص ) است که قرآن مجید هم این حضرت را ( 1 ) به همین نام معرفى مىفرماید .
کیفیت ولادتحضرتعلى ( ع ) نخستین فرزند خانواده هاشمى است که پدر و مادر او هر دو فرزند هاشماند . پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم بن عبدمناف است و مادر او فاطمه دختر اسد فرزند هاشم بن عبدمناف مىباشد . خاندان هاشمى از لحاخ فضائل اخلاقى و صفات عالیه انسانى در قبیله قریش و این طایفه در طوایف عرب ، زبانزد خاص و عام بودهاست . فتوت ، مروت ، شجاعت و بسیارى از فضایل دیگر اختصاص به بنىهاشم داشته است . یک از این فضیلتها در مرتبه عالى در وجود مبارک حضرتعلى ( ع ) موجود بودهاست . فاطمه دختر اسد به هنگام درد زایمان راه مسجدالحرام را در پیش گرفت و خود را به دیوار کعبه نزدیک ساخت و چنین گفت : " خداوندا ! به تو و پیامبران و کتابهایى که از طرف تو نازل شدهاند و نیز به سخن جدم ابراهیم سازنده این خانه ایمان راسخ دارم . پرودگارا ! به پاس احترام کسى که این خانه را ساخت ، و به حق(2 ) " کودکى که در رحم من است ، تولد این کودک را بر من آسان فرما ! لحظهاى نگذشت که دیوار جنوب شرقى کعبه در برابر دیدگان عباس بن عبدالمطلب و یزید بن تعف شکافتهشد . فاطمه وارد کعبه شد ، و دیوار به هم پیوست . فاطمه تا سه روز در شریفترین مکان گیتى مهمان خدا بود . و نوزاد خویش سه روز پس از سیزدهم رجب سىام عام الفیل فاطمه ( 3 ) را به دنیا آورد .
دوران کودکىحضرتعلى ( ع ) تا سه سالگى نزد پدر و مادرش بسر برد و از آنجا که خداوند مىخواست ایشان به کمالات بیشترى نائل آید ، پیامبر اکرم ( ص ) وى را از بدو تولد تحت تربیت غیر مستقیم خود قرار داد . تا آنکه ، خشکسالى عجیبى در مکه واقع شد . ابوطالب عموى پیامبر ، با چند فرزند با هزینه سنگین زندگى روبرو شد . رسولاکرم ( ص ) با مشورت عموى خود عباس توافق کردند که هر یک از آنان فرزندى از ابوطالب را به نزد خود ببرند تا گشایشى در کار ابوطالب باشد . عباس ، جعفر را و پیامبر ( ص ) ، ( 5 ) على ( ع ) را به خانه خود بردند .
بعثت پیامبر ( ص ) و حضرتعلى ( ع )شکى نیست که سبقت در کارهاى خیر نوعى امتیاز و فضیلت است . و خداوند در آیات بسیارى بندگانش را به انجام آنها ، و سبقت گرفتن بر یکدیگر ( 7 )دعوت فرمودهاست . از فضایل حضرتعلى ( ع ) است که او نخستین فرد ایمان آورنده به پیامبر ( ص ) باشند . ابنابىالحدید در این باره مىگوید : بدان که در میان اکابر و بزرگان و متکلمین گروه " معتزله " اختلافى نیست که علىبنابیطالب نخستین فردى است که به اسلام ایمان آورده و پیامبر خدا را تایید کردهاست . حضرتعلى ( ع ) نخستین یاور پیامبر ( ص )پس از وحى خدا و برگزیده شدن حضرتمحمد ( ص ) به پیامبرى و سه سالدعوت مخفیانه ، سرانجام پیک وحى فرا رسید و فرمان دعوت همگانى دادهشد .
فقط على ( ع ) پاسخ داد : اى پیامبر خدا ! من تو را در این راه یارى مىکنم .
حضرتعلى ( ع ) بعد از هجرتبعد از هجرت حضرتعلى ( ع ) و پیامبر ( ص ) به مدینه دو نمونه ازفضایل على ( ع ) را بیان مىنمائیم :
ایشان آیات قرآن چه مکى و چه مدنى ، را ضبط مىکرد . به همین علت است که وى را از کاتبان وحى و حافظان قرآن به شمار مىآورند . در این دوران بود که پیامبر ( ص ) فرمان اخوت و برادرى مسلمانان را صادر فرمود و با حضرتعلى ( ع ) پیمان برادرى و اخوت بست و به حضرتعلى ( ع ) فرمود :
حضرتعلى ( ع ) داماد رسولاکرم ( ص )عمر و ابوبکر با مشورت با سعد معاذ رئیس قبیله اوس دریافتند جزعلى ( ع ) کسى شایستگى زهرا ( س ) را ندارد . لذا هنگامى که على ( ع ) در میان نخلهاى باغ یکى از انصار مشغول آبیارى بود موضوع را با ایشان در میان نهادند و ایشان فرمود : دختر پیامبر ( ص ) مورد میل و علاقه من است . و به سوى خانه رسول به راه افتاد . وقتى به حضور رسولاکرم ( ص ) رسید ، عظمت محضر پیامبر ( ص ) مانع از آن شد که سخنى بگوید ، تا اینکه رسولاکرم ( ص ) علت رجوع ایشان را جویا شد و حضرتعلى ( ع ) با تکیه به فضایل و تقوا و سوابق درخشان خود در اسلام فرمود :
غدیر خمپیامبر ( ص ) بعد از اتمام مراسم حج در آخرین سال عمر پربرکتش درراه برگشت در محلى به نام غدیرخم در نزدیکى جحفه دستور توقف داد ، زیرا پیک وحى فرمان دادهبود که پیامبر ( ص ) باید رسالتش را به اتمام ( 9 )برساند . پس از نماز ظهر پیامبر ( ص ) بر بالاى منبرى از جهاز شتران رفت و فرمود :
" مردم گفتند : " خداوند و پیامبر او بهتر مىدانند . " سپس پیامبر فرموند :
حضرتعلى ( ع ) بعد از رحلت رسولاکرم ( ص )پس از رحلت رسولاکرم ( ص ) به علت شرایط خاصى که بوجود آمدهبود ،حضرتعلى ( ع ) از صحنه اجتماع کناره گرفت و سکوت اختیار کرد. نه در جهادى شرکت مىکرد و نه در اجتماع به طور رسمى سخن مىگفت . شمشیر در نیام کرد و به وظایف فردى و سازندگى افراد مىپرداخت . فعالیتهاى امام در این دوران به طور خلاصه اینگونه است :
خلافت حضرتعلى ( ع ) در زمان خلافت حضرتعلى ( ع ) جنگهاى فراوانى رخ داد از جمله صفین ، جمل و نهروان که هر یک پیامدهاى خاصى به دنبال داشت . [ یکشنبه 90/5/30 ] [ 9:31 عصر ] [ امیر زینلی ]
مردم از دیدگاه حضرت على(ع) (قسمت اول)-لطف او عام بود،همه کس را چه هم کیش بود و چه غیر آن،مورد عنایت قرار مىداد و براى ستمى که به آنها مىرسید، شدیدا مىرنجید،لذا مىفرمود: «مردم دو دستهاند:یا برادر دینى تو هستند،یا انسانى مانند تو.» «بر اهل ذمه ستم روا مدار.» در پیمان مسیحیان نجران نوشت:«نباید ستم ببینند و نه حقى از آنان پایمال گردد.» از اینکه یک سرباز دشمن توانسته بود خلخالى از پاى زنى یهودى،در شهر«انبار»که محیط مسلمین بود، باز کند و به غارت ببرد،شدیدا ناراحتشده مسلمانان آنجا را عتاب کرد و فرمود: «اگر مسلمانى،پس از این ماجرا به تاسف و اندوه بمیرد،جا دارد،و او را سرزنش نباید کرد.» مردم از دیدگاه حضرت على (ع) (قسمت دوم)ایجاد زمینههاى مشارکت مردم در عرصههاى اجتماعى و سیاسى فرهنگى، تأمین خواستههاى مشروع مردم و دفاع از حقوق اساسى و عمومى مشروع، شاخص زیر بنایى مردم گرایى را شکل مى دهند.یک فرد یا یک نهاد در صورتى مى تواند در ادعاى مردم گرایى خویش صادق باشد که در رعایت محورهاى یاد شده متعهد بوده و تلاش پر بار در گشودن فضاهاى متناسب ابعاد یاد شده انجام دهد. مردم گرایى یک ارزش اجتماعى در جوامع بشرى متبلور است و نهادهاى اجتماعى در تشکیل آن تلاش مى کنند و بلکه فراتر از ارزش اجتماعى یک آرمان، و ایده به شمار مى آید و نهادهاى سیاسى یکى از امتیازهاى خویش را مردم گرایى مى دانند. نهاد دین و نیز رهبران دینى به خصوص انبیا و ائمه علیه السلام مظهر ارزشهاى الهى و انسانى مى باشند و به هیچ ارزشى از ارزشهاى اجتماعى بى تفاوت نمىتوانند باشند. زیرا که دین تبلور ارزشها و شکوفایى استعدادها و رشد و بالندگى است. به همین جهت دین و رهبران دینى با بها دادن به این ارزشها بیشترین تلاش را در این راستا دارند و به لحاظ ارج نهادن به این نوع ارزشها همواره بازتاب آن نیز در جامعه نسبت به آنان مشاهده مىشود، که رهبران دینى انبیا و جانشینان آن محبوبترین و با نفوذترین انسانهاى جامعه مى باشند و گوى سبقت را در جذب قلبها ربودهاند و فروغ نفوذ آنها هر روز فروزانتر از گذشته مىدرخشد. رهبران الهى بخصوص رسول الله علیه السلام بیشترین نفوذ و محبوبیت را دارد و در بین جانشینان وى(دوازده امام) امام على علیه السلام بیش از دیگران مظهر ارزشهاى اجتماعى مى باشد. مردم از دیدگاه على علیه السلامامام على علیه السلام که از لحاظ اندیشه افزون بر اندیشه و تفکر انسانى، متصل به مبدأ وحى الهى مى باشد. از لحاظ دیدگاه و ایده در این راستا نوع گرایى و مردم گرایى خویش را به عنوان یک ایده و ارزش دینى و انسانى مطرح مىنماید. در بخشى از فرمایش خویش به امام مجتبى مى فرماید: فرزندم خود را معیار عمل خویش با مردم قرار ده. آنچه براى خودت خوشایند است بر مردم نیز روا بدار و از آن چه گریزان هستى بر مردم مپسند. همان گونه که ستم بر خویش روا نمى دارى بر مردم نیز ستم مکن. با مردم به نیکى رفتار کن همان گونه که دوست دارى با تو به نیکى رفتار کنند. هر رفتارى که در حق خود بر نمىتابى بر دیگران نیز خوش مدار. آنچه بر خود مى پسندى بر دیگران نیز بپسند. آنچه نمى دانى به زبان نیاور گر چه دانستههاى تو اندک باشد و گفته که نمى پذیرى درباره تو گفته شود به دیگران مگو . و نیز به استاندار مصر مالک اشتر نخعى هنگام گسیل ایشان به آن دیار فرمان مى دهد، با مردم با کمال ملاطفت و مهربانى برخورد کند، با مردم منصفانه رفتار کند: انصف الناس. قلب خویش را پر کن از محبت و رأفت مردم. « و اشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم » . با مردم به گونه حیوان درنده که دریدن آنان را مغتنم مى داند برخورد مکن زیرا مردم به دو گروهند یا برادر دینى تو و یا همانند تو انسان هستند:فانهم صنفان اما اخ لک فى الدین او نظیر لک فى الخلق. مردم گر چه در باورهاى دینى با تو همگام نبوده و دگر اندیش هستند، لیکن بر خورد تو با آنها باید انسانى باشد.این محور پیام امام همام خطاب به والى مصر و نماینده دولت است . دولت مظهر قدرت و سطوت و قهر و غلبه است و چه بسا در مواردى بى جا از قدرت قهریه و خشونت بهره ورى مى نماید.امام با صدور این پیام این چنین قوه مدیریت جامعه را به عطوفت و مهربانى و تجلى این ارزش فرا مى خواند و بگونهاى این ارزش را متبلور مى نماید که جامعه دینى و غیر دینى را پوشش مى دهد و به صورت فراگیر فرمان مهربانى صادر مى کند. جامعه دینى تبلور مهربانى است و خشونت در نهاد سیاسى اسلام و ارزشهاى اجتماعى دینى جاى پا ندارد. خشونت و شمشیر دین "برابر مردم دین باور و حتى مردم غیر دینى نیست . تیغى که دین به دست رهبران الهى مى دهد براى مبارزه با تباهى و آلودگىهاى واگیر است.نه براى چالش و مقابله با مردم.تیغ دین همانند تیغ یک جراح و پزشک مهربان و آگاه و درد آشنا است.دین الهى هیچ گاه مقابل و رو در روى مردم نیست تا نیازى به شمشیر در استقرار آن باشد. جامعه دینى تبلور صمیمیت و مهربانىهاست که در سایه آن ارزشهاى انسانى و الهى به بار مى نشیند.استقرار دین برخواسته از نهاد فطرت و خواستههاى فطرى و مهر و صمیمیت است نه خشونت که از خشونت " پیوند ساخته نیست. امام على علیه السلام خود مظهر این ارزش است.در تمام زندگى با مردم با ملاطفت و مهربانى و مردم دارى برخورد مى کند.امام به مردم ارزش مى نهد در مقابل حقوق اجتماعى آنان و حقوق اساسى مردم " سخت پر تلاش و حساس است و خود را متعهد در راستاى آماده سازى بسترها براى تأمین حقوق انسانى مردم مى داند. در فراز و نشیب زندگى امام که از تفاوتهاى چشمگیر خانه نشینى تا اوج دوران زمامدارى، این ارزشها متبلور است.در جنگها، صلحها، و موضعگیرهاى امام، تلاش جهت زدودن خشونت از چهره دین و جامعه دینى و بارور نمودن ایجاد ارتباط و انس و صمیمیت مى باشد. امامى که در برابر اشک سوزان یتیم زانو مى زند و در برابر ناتوانى بیوهگان خود را نا آرام و بى تاب مى بیند. و براى به خطر افتادن و امنیت زن یهودى که در تعهد اسلام مى زید، آنچنان آشفته مى شود که مرگ را براى انسان غیرتمند آرزو مى کند. در جنبه عملکرد " امام در طول زندگى به خصوص در دوران زمامدارى خویش این حقیقت را متجلى ساخته است. امام مردم را محور حکومت مى داند و حکومت را در راستاى تحقق ارزشهاى الهى و تأمین خواستههاى مردم شکل مى دهد.هیچ گاه حکومت را تحمیل بر مردم نمى دانست، گر چه از دیدگاه امام که دیدگاه حق است حکومتدارى خویش را از جانب خدا بر مردم مشروع و روا مى دانست.لیکن در استقرار این ارزش هیچ گاه تحمیل را بر مردم روا نمى دانست و در پذیرش حکومت رضایت مردم را زمینه ساز اساسى " باور داشت.بدین سبب بر مشارکت و بیعت مردم با حکومت اهتمام مى ورزید، که حکومت ولو حق مدار باشد اگر مردم خواهان آن نباشند، مستقر و پایدار نخواهد شد. بدین جهت بر رضایت و مشارکت مردم پا فشارى دارد.مى فرماید بیعت مردم باید از صمیم دل و رضایت خاطر باشد: و لا تکون الا عن رضا المسلمین. (5) و نیز مى فرماید: من ایدهام همان خواستههاى مردم است: الا و انه لیس لى امر دونکم. (6) بازتاب این بخش از نوشتار " این پیام را ندا مى دهد که چهره على علیه السلام بخصوص در دوران حکومت دارى یک چهره مردمدار و صمیمى و مهربان است. امام در زندگى فردى و اجتماعى خویش بدور از هر گونه خوشنت، بهرهورى از نیروى قهریه براى تحقق ارزشها مىباشد. امام صمیمىترین زمامدار و مردمىترین حکومت مدار است و در متجلى نمودن این ارزشها از پا نمى نشیند.امام علیه السلام از بکارگیرى اهرم فشار و خشونت در برابر مردم " گریزان است و هیچ گاه حتى ارزشهاى دینى را با قهر خشونت در برابر عموم مردم مستقر نمى سازد . البته باید به این نکته اشاره شود که تلاش براى استقرار مردمدارى ناسازگار با خشونت و بهره ورى از نیروى قهریه در موارد لازم نمى باشد. امام حق مدار در معیارها و مردم مدار در تأمین خواستههاى مشروع مردم است. در عین حال در برابر شاخصهاى فساد و تبهکارى سخت خشن بوده و ریشههاى فساد را با طرفندهاى گوناگون حتى با تیغ جراحى و خشونت ریشه کن مى کند. امام عطوف و مهربان و مردم دار همان امامى است که از شمشیرش خون سران کفر و فساد نفاق مى چکد و بغض کینه وى در قلبهاى تنگ و دیدگان کور آنان موج مى زند. که اگر در جاذبه افراد " سر آمد است " در دافعه نیز الگوى همگان است. محور عطوفت و مردم دارى با محور خشونت در موارد لازم که موارد بسیار اندک هم مى باشد، نباید آمیخته شود و بین این دو ناسازگارى وجود ندارد. همان گونه که خشن و دل سخت معرفى کردن امام چهره واژگون از امام است، نفى خشونت و قهریه از امام همام نیز واژگونى دیگرى است که هر دو ناشى از کژاندیشى و سوء برداشت و نگرش یک سویه مى باشد . چهره على قدردان حضور مردم در صحنههاى اجتماعى و سیاسى است. و این موضوع از این جهت حایز اهمیت است که چهره امام را برخى گریزان از مردم و یا گلایهمند و یا بى تفاوت نسبت به مردم مطرح مى نمایند.این موضعها با چهره عطوف امام ناسازوار است.امام در اظهارات خویش به خصوص در خطابههاى خویش مانند خطبه 27،گاهى از مردم گلایه مى کند، لیکن این اظهارات در فضاهاى خاص است و به هیچ وجه با مردم دارى حضرت ناسازگارى نخواهد داشت. که توضیح بیشتر آن در بخش بررسى روحیات مردم کوفه در همین نوشتار آمده است. با این بیان روشن مى شود که مردم داراى یکى از محورهاى ارزشى در سیره امام به ویژه در حکومتدارى است، که براى همگان الگو است. مردم از دیدگاه حضرت على (ع) (قسمت سوم)1ـ پیرمرد نابینایى که گدایى مىکرد از راه مىگذشت، امیر مؤمنان علیه السلام فرمود : این چیست؟ گفتند:اى امیر مؤمنان، مردى نصرانى است. فرمود: از او کار کشیدید و اینک که پیر شده و از پا افتاده کمک خود را از او دریغ مىدارید!از بیت المال خرجى او را بدهید. 1) 2ـ امام مجتبى علیه السلام فرمود: چون على علیه السلام طلحه و زبیر را شکست داد مردم همه گریختند و در راه بر زن باردارى گذشتند و او از ترس وضع حمل کرد و کودک زنده به دنیا آمد و ندى دست و پا زد و جان داد و پس از او مادرش از دنیا رفت. على علیه السلام و یاران از آنجا گذشتند و آن زن و ودک را دیدند که روى زمین افتادهالند، از حال آنان پرسید، گفتند: او باردار بود و چون جنگ و هزیمت را دید و ترسید و بچه انداخت.حضرت پرسید : کدام یک زودتر مردهاند؟گفتند:کودک پیش از مادر مرده است. حضرت شوهر آن زن را که پدر کودک مرده بود فرا خواند و (بر اساس قانون ارث) دو ثلث دیه را به او پرداخت و براى مادر او(که مرده بود) یک ثلث سهم قرار داد، آن گاه از ارث آن زن مرده از کودک خود که ثلث دیه بود نصف آن را به شوهر داد و باقى را به خویشان آن زن داد، و نیز از دیه آن زن نصف آن را که دو هزار و پانصد درهم بود به شوهر داد و دو هزار و پانصد درهم دیگر را به خویشان آن زن داد زیرا جز همان کودکى که انداخته بود فرزند دیگرى نداشت. و همه این مبالغ را از بیت المال بصره پرداخت نمود. 3ـ طبرى به سند خود از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پس از فتح مکه خالد بن ولید را براى دعوت نه براى جنگ به سویى فرستاد و قبایلى از عرب به نامهاى سلیم و مدلج و چند قبیله دیگر نیز با او بودند و همگى به غمیصاء ـ که محل آبى بود براى بنى جذیمة بن عامر بن عبد مناة بن کنانه ـ فرود آمدند . بنو جذیمه در زمان جاهلیت عوف بن عبد عوف ابو عبد الرحمن بن عوف و فاکة بن مغیره را که تاجر بودند و از یمن بر آنها وارد شده بودند کشته و اموالشان را گرفته بودند، و چون اسلام پیروز شد و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خالد بن ولید را فرستاد، وى حرکت کرد تا به آن مکان رسید، چون خالد را دیدند سلاح بر گرفتند، خالد به آنها گفت: سلاح را زمین بگذارید که مردم مسلمان شدهاند. مردى از بنى جذیمه گوید: چون خالد ما را گفت که سلاحها را زمین بگذارید، یکى از ما که جحدم نام داشت گفت: واى بر شما اى بنى جذیمه، این خالد است، به خدا سوگند که پس از فرو نهادن سلاح جز اسارت و پس از اسارت جز زده شدن گردنها نخواهد بود، به خدا سوگند من هرگز سلاحم را زمین نخواهم نهاد. گروهى از قومش او را گرفته، گفتند: اى جحدم، مىخواهى خون ما را بریزى؟ مردم مسلمان شدهاند و جنگ فرو نشسته و مردم در امنیت به سر مىبرند!و او را رها نکردند تا سلاحش را گرفتند و مگى بر اساس حرف خالد سلاحها را فرو گذاشتند آن گاه خالد دستور داد همه را گرفتند و دستهاشان را بستند و تیغ برکشید و به جان آنان افتاد و عدهاى از آنها را کشت. چون خبر به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسید دستهار ا به آسمان برداشت و گفت، «خداوندا، من به پیشگاه تو از این کار خالد بیزارى مىجویم.سپس على علیه السلام را فرا خواند و فرمود: اى على، به نزد آنان برو و به کارشان رسیدگى کن و امر جاهلیت را زیر پا بنه. على علیه السلام با مقدارى مال که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به او داده بود به سوى آنان رفت و دیه کشتگان و جریمه اموالى را که از آنان تلف شده بود پرداخت حتى پول ظرفى را که در آن به سگ آب مىدادند پرداخت نمود و مقدارى اضافه آمد، على علیه السلام فرمود:آیا هنوز خون و مالى مانده که جریمه آن پرداخت نشده باشد؟ گفتند: نه، فرمود: من بقیه این مال را احتیاطا میان شما تقسیم مىکنم تا اگر موردى باشد که رسول خدا و یا شما ندانسته باشید جریمه آن پرداخت شده باشد. پس از انجام این کار خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بازگشت و او را از ماجرا با خبر ساخت، فرمود: کار درست و نیکویى کردى. آن گاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رو به قبله ایستاد و دستها را به آسمان برداشت و به گونهاى که سپیدى زیر بازوهاى حضرتش دیده مىشد و سه بار عرضه داشت: خداوندا، من به پیشگاه تو از این کار خالد ولید بیزارى مىجویم. 4ـ در خبر آمده که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم خالد بن ولید را براى جمع آورى صدقات بنى جذیمه از بنى المصطلق ارسال داشت و خالد به جهت سابقه ریخته شدن خونى که میان او و آنان وجود داشت آنان را دستگیر کرد و عدهاى از آنان را کشت و اموالشان را ربود .چون خبر به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رسید دست به آسمان برداشت و گفت: «خداوندا !، من به پیشگاه تو از آنچه خالد کرده بیزارم»، و گریست سپس على را فرا خواند و با مقدارى مال او را به سوى آن قبیله فرستاد و فرمود تا دیه مردان کشته شده و عوض مالهاى ربوده شده آنان را بپردازد. امیر مؤمنان علیه السلام همه آنها را پرداخت حتى پولهایى براى ظروف آب سگها و ریسمانهاى چوپانان داد، و باقى مانده مال را به خاطر ترس زنان و وحشت کودکان و کارهاى دیگرى که شده و خبر داشتند یا نه و براى آنکه از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم راضى باشند به آنان پرداخت نمود. 5ـ در «مصباح الانوار» گوید: یکسال بود که امیر مؤمنان علیه السلام میل خوردن جگر سرخ شده با نان تازه داشت، در یکى از روزها که روزه بود این مطلب را با امام حسن علیه السلام در میان گذاشت و امام آن را تهیه نمود. هنگام افطار که ظرف غذا را نزد حضرتش برد سائلى بر در خانه رسید. امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: پسرم، این را براى سائل ببر تا ما در روز قیامت این نکتعه را در نامه عمل خود مشاهده نکنیم که: اذهبتم طیباتکم فى حیاتکم الدنیا و استمتعتم بها. «شما بهرههاى پاکیزه و لذیذ خود را در زندگى دنیاتان بردید و از آنها کامیاب شدید». 6ـمردى خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسید و از گرسنگى شکایت کرد، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به خانههاى همسران فرستاد و همه گفتند: جز آب چیز دیگرى نداریم. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: امشب چه کس از این مرد پذیرایى مىکند؟ على بن ابى طالب علیه السلام گفت: من اى رسول خدا، آن گاه نزد فاطمه علیها السلام آمد و گفت: اى دختر رسول خدا، غذا چه دارى؟ گفت: جز خوراک بچه ها چیز دیگرى نداریم و آن را به مهمان خود ایثار مىکنیم. على علیه السلام گفت: اى دختر محمد، کودکان را بخوابان و چراغ را خاموش کن. فردا صبح که على علیه السلام خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رفت و خبر شب گذشته را باز گفت، در همین حال بودند که این آیه نازل شد: و یؤثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصة « و دیگران را بر خود مقدم مىدارند گر چه خود سخت نیازمند باشند». 7ـ امیر مؤمنان علیه السلام در عهد نامه خود به مالک اشتر رحمه الله مىفرماید: بخشى از اوقات خود را براى نیازمندان و دادخواهان قرار ده که شخصا در برابر آنان خالى از هر اندیشهاى حضور یابى و در یک مجلس عمومى شرکت کنى. در آن مجلس در برابر خداوند که تو را آفریده فروتنى نموده و سپاه و پاسداران و مأموران انتظامى خود را از برابر آنان دور دار تا هر کس مىخواهد سخنى گوید بدون لکنت حرف خود را بزند، زیرا من از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که نه یک جا بلکه بارها مىفرمود: «هرگز امتى به قداست نمىرسد تا آنکه در میان آنان حق ضعیف از قوى بدون لکنت زبان گرفته شود». و نیز بد خلقى و کند زبانى آنها را تحمل کن و تنگ خلقى و بزرگمنشى (خود) را از آنان دور ساز تا خداوند بدین وسیله اکناف رحمت خود را بر تو بگستراند و پاداش طاعتش را بر تو لازم سازد، و آ نچه مىدهى با گوارایى و روى خوش بده و هر چه را دریغ مىدارى با روشى نیکو و همراه با پوزش دریغ دار! [ یکشنبه 90/5/30 ] [ 9:23 عصر ] [ امیر زینلی ]
آن حضرت در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال چهل هجرى با شمشیر به شهادت رسید. عبدالرحمن بن ملجم مرادى شقىترین امت آخر زمان - لعنة الله علیه - در مسجد کوفه او را ضربت زد; بدین قرار که آن حضرت در شب نوزدهم به مسجد رفت و مردم را براى نماز صبح بیدار مىکرد و ابن ملجم ملعون از آغاز شب در کمین حضرتش بود، چون حضرت در مسجد عبورش به او افتاد او که مطلب خود را پنهان مىداشت و از روى نیرنگ خود را به خواب زده بود ناگهان از جاى جست و ضربتى با شمشیر زهر آلود بر فرق مبارکش زد. آن حضرت روز نوزدهم و شب و روز بیست و یکم را تا نزدیک ثلث اول شب زنده بود آن گاه به شهادت رسید و در حالى که محاسن شریفش به خون سرش رنگین بود مظلومانه به دیدار خداى خود شتافت. سبب کشتن آن حضرت را داستانى دراز است که اینجا گنجایش ذکر آن را ندارد. حسن و حسین علیهم السلام به امر آن حضرت مراسم غسل و تکفین او را عهدهدار شدند و بدن شریفش را به سرزمین غرى در نجف انتقال دادند و شبانه پیش از سپیده صبح در همان جا به خاک سپرده شد. حسن و حسین و محمد پسران آن حضرت علیهالسلام و عبدالله بن جعفر رضى الله عنه وارد قبر شدند و بنا به وصیتحضرتش اثر قبر پنهان گردید. این قبر پیوسته در دولتبنىامیه پنهان بود و کسى بدان راه نمىبرد تا آنکه امام صادق علیهالسلام در ولتبنىعباس آن را نشان داد. یک معجزهوقایع پس از شهادت آن بزرگوار جدا بسیار است و به تالیف جداگانهاى نیازمند است. اینجا گنجایش آن را ندارد، لذا از ذکر آنها چشم مىپوشیم و تنها به یک واقعه تکوینى اشاره مىکنیم. زمخشرى در «ربیع الابرار» از اممعبد آورده است که گفت: «روزى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وضو گرفت و در پاى درختخاردار خشکیدهاى در نزد ما آب دهان افکند و آن رختسبز شد و میوه داد و در زمان حیات آن حضرت ما از میوه آن شفا مىجستیم... اما سپس از پایین به بالا خشک شد و خار رویید و میوههایش ریخت و سبزى و تازگى آن از میان رفت. در این حال بود که ما از شهادت امیرالمؤمنان على علیهالسلام باخبر شدیم. و دیگر میوه نداد و ما از برگ آن بهرهمند بودیم و پس از چندى صبح کردیم و دیدیم که از ساقه آن خونى تازه مىجوشد و برگ آن هم خشک شده است. اصبغ بن نباته گوید: هنگامى که امیرمؤمنان علیهالسلام ضربتى بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش انجامید مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم - لعنه الله - بودند. امام حسن علیهالسلام بیرون آمد و فرمود: اى مردم! پدرم به من وصیت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم. اگر پدرم از دنیا رفت تکلیف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصمیم مىگیرد. پس بازگردید خدایتان رحمت کند. مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم. امام دوباره بیرون آمد و به من فرمود: اى اصبغ! آیا سخن مرا درباه پیام امیر مؤمنان نشنیدى؟ گفتم: چرا. ولى چون حال او را مشاهده کردم دوست داشتم به او بنگرم و حدیثى از او بشنوم، پس براى من اجازه بخواه خدایت رحمت کند. امام داخل شد و چیزى نگذشت که بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو. من داخل شدم دیدم امیرمؤمنان علیهالسلام دستمال زردى به سر بسته که زردى چهرهاش بر زردى دستمال غلبه داشت و از شدت درد و کثرت سم پاهاى خود را یکى پس از دیگرى بلند مىکرد و زمین مىنهاد. آن گاه به من فرمود: اى اصبغ آیا پیام مرا از حسن نشنیدى؟ گفتم: چرا، اى امیرمؤمنان، ولى شما را در حالى دیدم که دوست داشتم به شما بنگرم و حدیثى از شما بشنوم. فرمود: بنشین که دیگر نپندارم که از این روز به بعد از من حدیثى بشنوى. بدان این اصبغ، که من به عیادت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رفتم همانگونه که تو اکنون آمدهاى، به من فرمود: اى اباالحسن، برو مردم را جمع کن و بالاى منبر برو و یک پله پایینتر از جاى من بایست و به مردم بگو: «هش دارید،هر که پدر و مادرش را ناخشنود کند لعنتخدا بر او باد. هش دارید، هر که از صاحبان خود بگریزد لعنتخدا بر او باد. هش دارید هر که مزد اجیر خود را ندهد لعنتخدا بر او باد.» اى اصبغ، من به فرمان حبیبم رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عمل کردم، مردى از آخر مسجد برخاست و گفت: اى اباالحسن، سه جمله گفتى، آن را براى ما شرح بده. من پاسخى ندادم تا به نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رفتم و سخن آن مرد را بازگو کردم. اصبغ گفت: در اینجا امیرمؤمنان علیهالسلام دست مرا گرفت و فرمود: اى اصبغ، دستخود را بگشا. دستم را گشودم. حضرت یکى از انگشتان دستم را گرفت و فرمود: اى اصبغ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نیز همین گونه یکى از انگشتان دست مرا گرفت، سپس فرمود: هان، اى اباالحسن، من و تو پدران این امتیم هر که ما را ناخشنود کند لعنتخدا بر او باد. هان که من و تو مولاى این امتیم هر که از اجرت ما بکاهد و مزد ما را ندهد لعنتخدا بر او باد. آن گاه خود آمین گفت و من هم آمین گفتم. اصبغ گوید: سپس امام بیهوش شد،باز به هوش آمد و فرمود: اى اصبغ آیا هنوز نشستهاى؟ گفتم: آرى مولاى من. فرمود: آیا حدیث دیگرى بر تو بیفزایم؟ گفتم: آرى خدایت از مزیدات خیر بیفزاید. فرمود: اى اصبغ! رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در یکى از کوچههاى مدینه مرا اندهناک دید و آثار اندوه در چهرهام نمایان بود. فرمود: اى اباالحسن! تو را اندوهناک مىبینم؟ آیا تو را حدیثى نگویم که پس از آن هرکز اندوهناک نشوى؟ گفتم: آرى، فرمود: چون روز قیامتشود خداوند منبرى بر پا دارد برتر از منابر پیامبران و شهیدان، سپس خداوند مرا امر کند که بر آن بالا روم، آن گاه تو را امر کند که تا یک پله پایینتر ازمن بالا روى، سپس دو فرشته را امر کند که یک پله پایینتر از تو بنشیند و چون بر منبر جاى گیریم احدى از گذشتگان و آیندگان نماند جز آنکه حاضر شود. آن گاه فرشتهاى که یک پله پایینتر از تو نشسته ندا کند: اى گروه مردم; بدانید: هر که مرا مىشناسد که مىشناسد و هر که مرا نمىشناسد خود را به او معرفى مىکنم، من «رضوان» دربان بهشتم، بدانید که خداوند به من و کرم و فضل و جلال خود مرا فرموده که کلیدهاى بهشت را به محمد بسپارم و محمد مرا فرموده که آنها را به على بن ابىطالب بسپارم، پس گواه باشید که آنها را بدو سپردهام. سپس فرشته دیگر که یک پله پایینتر از فرشته اولى نشسته بر مىخیزد و به گونهاى که همه اهل محشر بشنوند ندا کند: اى گروه مردم، هر که مرا مىشناسد که مىشناسد و هر که مرا نمىشناسد خود را به او معرفى مىکنم، من «مالک» دربان دوزخم، بدانید که خداوند به من و فضل و کرم و جلال خود مرا فرموده که کلیدهاى دوزخ را به محمد بسپارم و محمد مرا امر فرموده که آنها را به على بن ابىطالب بسپارم، پس گواه باشید که آنها را بدو سپردم. پس من کلیدهاى بهشت و دوزخ را مىگیرم. آن گاه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به من فرمود: اى على، تو به دامان من مىآویزى و خاندانتبه دامان تو و شیعیانتبه دامان خاندان تو مىآویزند. من (از شادى) دست زدم و گفتم: اى رسول خدا، همه به بهشت مىرویم؟ فرمود: آرى به پروردگار کعبه سوگند. اصبغ گوید: من جز این دو حدیث از مولایم نشنیدم که حضرتش چشم از جهان پوشید درود خدا بر او باد. [ یکشنبه 90/5/30 ] [ 9:18 عصر ] [ امیر زینلی ]
امیرمؤمنان على علیهالسلام پیشواى بزرگ اسلام و امام اول شیعیان جهان در سال چهلم هجرى یعنى سى سال بعد از رحلت پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله و سلم چشم از این دنیاى مادى فروبست و روح بلندپروازش از تنگناى این جهان به ملکوت اعلى بال و پر گشود. به دستور حضرت، فرزندانش امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام، بدن مطهر او را در زمین مرتفعى که عرب به آن «نجف» مىگوید، مدفون ساختند. بدون اینکه مردم بدانند محل دفن آن حضرت کجاست. آرى على علیهالسلام شخصیت عالیقدرى که با زور بازوى وى کمر کفر و سطوت شرک و بت پرستى در هم شکست و با جانبازیهاى مردانهاش، تعالیم اسلام در سراسر عربستان گسترش یافت و مردم به دین خدا گرویدند، بواسطه کینه دیرینهاى که دشمنان از وى بدل گرفته و در سینه پنهان داشته بودند، چنان از خلافت و روى کار آمدن وى نگران و ناراضى بودند که اگر دستى به قبر او پیدا مىکردند، از تعرض به ساحت مقدس و مدفن مقدس آن حضرت خوددارى نمىنمودند. از این رو مدفن امیرالمؤمنان در حدود 150 سال همچنان از انظار عموم پنهان بود و فقط ائمه طاهرین و عدهاى از شاگردان مخصوص آن بزرگواران از محل دفن آن حضرت آگاه بودند، و در فرصتهایى که دست مىداد، دور از چشم دشمنان، تربت پاک شاه مردان را زیارت مىکردند. با این وصف روزى هارون الرشید در بیرون کوفه که دشت وسیعى بود، به صید آهو رفت. به فرمان او اطراف بیابان را قرق کردند و از هر طرف آهوان را رم مىدادند تا به تیررس خلیفه قرار گیرند. ناگهان چشم هارون الرشید به یک گله آهو افتاد و آنها را دنبال کرد، شکارچیان وى نیز تازىها و بازهاى شکارى را رها کردند که نگذارند آهوان فرار کنند. آهوان بسرعت از تلى بالا رفتند و در آنجا خوابیده و آرام گرفتند. شکارچیان و هارون الرشید دیدند همین که سگها و بازهاى شکارى نزدیک بلندى مىرسند هر کدام به سویى پرت مىشوند. آهوان بدون هیچ واهمهاى از بلندى به زیر مىآمدند و همین که سگها و بازهاى شکارى را بطرف آنها رها مىکردند به نقطه مرتفع تل بالا رفته و آسوده مىخوابیدند ولى هر بار که سگها و بازها براى صید آنها مىخواستند از بلندى بالا روند به طرز اسرارآمیزى سقوط مىکردند. از این رو مدفن امیرالمؤمنان در حدود 150 سال همچنان از انظار عموم پنهان بود و فقط ائمه طاهرین و عدهاى از شاگردان مخصوص آن بزرگواران از محل دفن آن حضرت آگاه بودند. مدفن امیرالمؤمنین علیهالسلام به دست یکى از دشمنان آن حضرت کشف شد و زیارتگاه خاص و عام گردید. هارون و همراهان تا سه بار شاهد این وضع بودند، شکارچیان تعجب کردند و هارون حیران ماند. هارون دستور داد براى وى خیمه زدند و سفارش کرد بروند کوفه و مردى سالخورده که از اوضاع آن محل اطلاع داشته باشد پیدا نموده بیاورند پیرمردى فرتوت از قبیله بنى اسد را پیدا کردند و نزد هارون آوردند. هارون از پیرمرد پرسید: آیا راجع به این نقطه اطلاعى دارد و از گذشتگان خبرى شنیده است؟ پیرمرد گفت: اگرخلیفه به من تامین بدهد که خودم و این محل در امان باشد اطلاعى که دارم در اختیار مىگذارم. هارون گفت: خدا را گواه مىگیرم که از جانب من هیچگونه صدمهاى به تو و این محل نخواهد رسید. پیر مرد گفت: پدرم براى من نقل کرده که در زمان پدرش شیعیان عقیده داشتند که این بلندى محل حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیهالسلام است. خدا اینجا را حریم امن خود قرار داده است و هر کس بدان پناه برد در امان خواهد بود. هارون تا این را شنید از اسب پیاده شد و آب خواست و وضو گرفت و در همان نقطه به نماز ایستاد سپس خود را به زمین افکند و تا سه روز گریه و زارى کرد... هارون دستور داد گنبدى بر آن تربت پاک بنا کردند و هر بار که به کوفه مىآمد به زیارت آن حضرت مىرفت. بدینگونه مدفن امیرالمؤمنین به دستیکى از دشمنان آن حضرت کشف شد و زیارتگاه خاص و عام گردید. [ یکشنبه 90/5/30 ] [ 9:17 عصر ] [ امیر زینلی ]
در زمان حاضر سه میلیون و 800 هزار نفر از جمعیت 10میلیون نفری سومالی در معرض قحطی و بیماری قرار دارند. لحظه لبخند کمرنگ مادر سومالیایی و امید او برای بهبودی فرزندش تا جان سپردن کودکش در اثر قحطی و بیماری، صحنه ای که دل هر انسان آزاده ای را به درد می آورد. عکاس رویترز این عکس ها را تاثرآورترین عکسهایی عنوان کرده که گرفته است.
لبخند کمرنگ مادر قبل از جان سپردن کودک - سومالی
*********************************** نخستین تیم ارزیاب جمعیت هلالاحمر برای بررسی ابعاد فاجعه قحطی در سومالی عازم این کشور شد. [ شنبه 90/5/29 ] [ 7:29 عصر ] [ امیر زینلی ]
بیاید و باری دیگر اقتدار ایران و ایرانی را به دنیا نشون بدیم و کاری کنیم که دیگه از اینجور نظر سنجی ها نزارن. برای شرکت در نظر سنجی خلیج همیشه فارس روی لینک زیر کلیک کنید و به خلیج همیشه فارسمون رأی بدهید. http://www.persianorarabiangulf.com/index.php
[ شنبه 90/5/29 ] [ 4:55 عصر ] [ امیر زینلی ]
«قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازهگیرى است.(1) «تقدیر» نیز به معناى اندازهگیرى و تعیین است.(2) اما معناى اصطلاحى «قدر»، عبارت است از ویژگى هستى و وجود هر چیز و چگونگى آفرینش آن(3) به عبارت دیگر، اندازه و محدوده وجودى هر چیز، «قدر» نام دارد. (4) بنابر دیدگاه حکمت الهى، در نظام آفرینش، هر چیزى اندازهاى خاص دارد و هیچ چیزى بىحساب و کتاب نیست. جهان حساب و کتاب دارد و بر اساس نظم ریاضى تنظیم شده، گذشته، حال و آینده آن با هم ارتباط دارند. استاد مطهرى در تعریف قدر مىفرماید: « ... قدر به معناى اندازه و تعیین است... حوادث جهان ... از آن جهت که حدود و اندازه و موقعیت مکانى و زمانى آنها تعیین شده است، مقدور به تقدیر الهى است.»(5) پس در یک کلام، «قدر» به معناى ویژگىهاى طبیعى و جسمانى چیزهاست که شامل شکل، حدود، طول، عرض و موقعیتهاى مکانى و زمانى آنها مىگردد و تمام موجودات مادى و طبیعى را در برمىگیرد. این معنا از روایات استفاده مىشود؛ چنان که در روایتى از امام رضا علیه السلام پرسیده شد: معناى قدر چیست؟ امام فرمود: «تقدیر الشىء، طوله و عرضه»؛ «اندازهگیرى هر چیز اعم از طول و عرض آن است.» (6) و در روایت دیگر، این امام بزرگوار در معناى قدر فرمود: «اندازه هر چیز اعم از طول و عرض و بقاى آن است.»(7) در این شب تمام حوادث سال آینده به امام هر زمان ارائه مىشود و وى از سرنوشت خود و دیگران با خبر مىگردد. امام باقر علیه السلام مىفرماید: «انه ینزل فى لیلة القدر الى ولى الامر تفسیر الامور سنةً سنةً، یؤمر فى امر نفسه بکذا و کذا و فى امر الناس بکذا و کذا؛ در شب قدر به ولى امر (امام هر زمان) تفسیر کارها و حوادث نازل مىشود و وى درباره خویش و دیگر مردمان مأمور به دستورهایى مىشود.» بنابراین، معناى تقدیر الهى این است که در جهان مادى، آفریدهها از حیث هستى و آثار و ویژگىهایشان محدودهاى خاص دارند. این محدوده با امورى خاص مرتبط است؛ امورى که علتها و شرایط آنها هستند و به دلیل اختلاف علل و شرایط، هستى، آثار و ویژگىهاى موجودات مادى نیز متفاوت است. هر موجود مادى به وسیله قالبهایى از داخل و خارج، اندازهگیرى و قالبگیرى مىشود. این قالب، حدود، یعنى طول، عرض، شکل، رنگ، موقعیت مکانى و زمانى و سایر عوارض و ویژگىهاى مادى آن به شمار مىآید. پس معناى تقدیر الهى در موجودات مادى، یعنى هدایت آنها به سوى مسیر هستىشان است که براى آنها مقدر گردیده است و در آن قالبگیرى شدهاند. (8) اما تعبیر فلسفى قدر، اصل علیت است. «اصل علیت همان پیوند ضرورى و قطعى حوادث با یکدیگر و این که هر حادثهاى تحتّم و قطعیت ضرورى و قطعى خود و نیز تقدّر و خصوصیات وجودى خود را از امرى یا امورى مقدم بر خود گرفته است. (9) اصل علیت عمومى و نظام اسباب و مسببات بر جهان و جمیع وقایع و حوادث جهان حکمفرماست و هر حادثى، ضرورت و قطعیت وجود خود و نیز شکل و خصوصیت زمانى و مکانى و سایر خصوصیات وجودىاش را از علل متقدمه خود کسب کرده است و یک پیوند ناگسستى میان گذشته و حال و استقبال میان هر موجودى و علل متقدمه او هست.»(10) اما علل موجودات مادى ترکیبى، فاعل و ماده و شرایط و عدم مانع است که هر یک تأثیر خاص بر آن دارند و مجموع این تأثیرها، قالب وجودى خاصى را شکل مىدهند. اگر تمام این علل و شرایط و عدم مانع، کنار هم گرد آیند، علت تامه ساخته مىشود و معلول خود را ضرورت و وجود مىدهد که از آن در متون دینى به «قضاى الهى» تعبیر مىشود. اما هر موجودى با توجه به علل و شرایط خود قالبى خاص دارد که عوارض و ویژگىهاى وجودىاش را مىسازد و در متون دینى از آن به «قدر الهى» تعبیر مىشود.
با روشن شدن معناى قدر، امکان فهم حقیقت شب قدر نیز میسر مىشود. شب قدر شبى است که همه مقدرات تقدیر مىگردد و قالب معین و اندازه خاص هر پدیده، روشن و اندازهگیرى مىشود. به عبارت روشنتر، شب قدر یکى از شبهاى دهه آخر ماه رمضان است. طبق روایات ما، یکى از شبهاى نوزدهم یا بیست و یکم و به احتمال زیادتر، بیست و سوم ماه مبارک رمضان است.(11) در این شب - که شب نزول قرآن به شمار مىآید - امور خیر و شر مردم و ولادت، مرگ، روزى، حج، طاعت، گناه و خلاصه هر حادثهاى که در طول سال واقع مىشود، تقدیر مىگردد.(12) شب قدر همیشه و هر سال تکرار مىشود. عبادت در آن شب، فضیلت فراوان دارد و در نیکویى سرنوشت یک ساله بسیار مؤثر است.(13) در این شب تمام حوادث سال آینده به امام هر زمان ارائه مىشود و وى از سرنوشت خود و دیگران با خبر مىگردد. امام باقر علیه السلام مىفرماید: «انه ینزل فى لیلة القدر الى ولى الامر تفسیر الامور سنةً سنةً، یؤمر فى امر نفسه بکذا و کذا و فى امر الناس بکذا و کذا؛ در شب قدر به ولى امر (امام هر زمان) تفسیر کارها و حوادث نازل مىشود و وى درباره خویش و دیگر مردمان مأمور به دستورهایى مىشود.»(14)
پس شب قدر شبى است که: 1. قرآن در آن نازل شده است. 2. حوادث سال آینده در آن تقدیر مىشود. 3. این حوادث بر امام زمان - روحى فداه - عرضه و آن حضرت مامور به کارهایى مىگردد. بنابراین، مىتوان گفت شب قدر، شب تقدیر و شب اندازهگیرى و شب تعیین حوادث جهان ماده است. این مطلب مطابق آیات قرآنى نیز مىباشد؛ زیرا در آیه 185 سوره مبارکه «بقره» مىفرماید: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ»؛ ماه رمضان که در آن قرآن نازل شده است.» طبق این آیه، نزول قرآن (نزول دفعى) در ماه رمضان بوده است. و در آیات 3 - 5 سوره مبارکه دخان مىفرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ* فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ* أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ.» این آیه نیز تصریح دارد که نزول [دفعى] قرآن در یک شب بوده است که از آن به شب مبارک تعبیر شده است. همچنین در سوره مبارکه قدر تصریح شده است که قرآن در شب قدر نازل شده است. «قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازهگیرى است. «تقدیر» نیز به معناى اندازهگیرى و تعیین است. اما معناى اصطلاحى «قدر»، عبارت است از ویژگى هستى و وجود هر چیز و چگونگى آفرینش آن به عبارت دیگر، اندازه و محدوده وجودى هر چیز، «قدر» نام دارد. پس با جمع آیات سه گانه بالا روشن مىشود:
1. قرآن در ماه رمضان نازل شده است. 2. قرآن در شبى مبارک از شبهاى ماه مبارک رمضان نازل شده است. 3. این شب، در قرآن شب قدر نام دارد. 4. ویژگى خاص این شب بر حسب آیات سوره مبارکه دخان دو امر است: الف. نزول قرآن. ب. هر امر حکیمى در آن شب مبارک جدا مىگردد.
اما سوره مبارکه قدر که به منزله شرح و تفسیر آیات سوره مبارکه «دخان» است، شش ویژگى براى شب قدر مىشمارد: الف. شب نزول قرآن است (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ). ب. این شب، شبى ناشناخته است و این ناشناختگى به دلیل عظمت آن شب است ( وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ). ج. شب قدر از هزار ماه بهتر است. (لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ). د. در این شب مبارک، ملائکه و روح با اجازه پروردگار عالمیان نازل مىشوند (تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ) و روایات تصریح دارند که آنها بر قلب امام هر زمان نازل مىشوند. ه. این نزول براى تحقق هر امرى است که در سوره «دخان» بدان اشاره رفت (مِنْ کُلِّ أَمْرٍ) و این نزول - که مساوى با رحمت خاصه الهى بر مومنان شب زندهدار است - تا طلوع فجر ادامه دارد (سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ). و. شب قدر، شب تقدیر و اندازهگیرى است؛ زیرا در این سوره - که تنها پنج آیه دارد - سه بار «لیلة القدر» تکرار شده است و این نشانه اهتمام ویژه قرآن به مسئله اندازهگیرى در آن شب خاص است. مرحوم کلینى در کافى از امام باقر علیه السلام نقل مىکند که آن حضرت در جواب معناى آیه «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ» فرمودند: «آرى شب قدر، شبى است که همه ساله در ماه رمضان و در دهه آخر آن، تجدید مىشود. شبى که قرآن جز در آن شب نازل نشده و آن شبى است که خداى تعالى دربارهاش فرموده است: «فیها یفرق کل امر حکیم؛ در آن شب هر، امرى با حکمت، متعین و ممتاز مىگردد.» آنگاه فرمود: «در شب قدر، هر حادثهاى که باید در طول آن سال واقع گردد، تقدیر مىشود؛ خیر و شر، طاعت و معصیت و فرزندى که قرار است متولد شود یا اجلى که قرار است فرارسد یا رزقى که قرار است برسد و ... .» [ شنبه 90/5/29 ] [ 12:49 صبح ] [ امیر زینلی ]
|
|
[ طراحی : امیر زینلی ] [ Weblog Themes By : hasaninya ] |