ایثارگران ثارالله |
قسمت سوم
آیا امام خود رغبتى به این کار داشت ؟
اینها که گفتیم هرگز دلیلى بر میلى باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمى باشد، بلکه همان گونه که حوادث بعدى اثبات کرد، او مى دانست که هرگز از دسیسه هاى مأمون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از مقام ، جانش نیز از آسیب آنان محفوظ نخواهد ماند. امام بخوبى در مى کرد که مأمون به هر وسیله اى که شده در مقام نابودى وى ـ جسمى یا معنوى ـ برخواهد آمد.
تازه اگر هم فرض مى شد که مأمون هیچ نیت شومى در دل ندارد، چنانکه گفتیم با توجه به سن امام امید زیستنش تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف مى نمود. پس اینها هیچ کدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى براى امام کافى نبود. از همه ی اینها که بگذریم و فرض را بر این بگذاریم که امام امید به زنده ماندن تا پس از درگذشت مأمون را
نیز مى داشت ، ولى برخوردش با عوامل ذى نفوذى که از شیوه ی حکمرانى وى خشنود نبودند، حتمى بود. همچنین توطئه هاى عباسیان و دار و دسته شان و بسیج همه ی نیروها و ناراضیان اهل دنیا بر ضد حکومت امام که برنامه اش اجراى احکام خدا به شیوه ی جدش پیامبر (ص ) و على ـ علیه السلام ـ بود، امام را با مشکلات زیانبارى روبرو مى ساخت .
فقط اتخاذ موضع منفى درست بود با توجه به تمام آنچه گفته شد درمى یابیم که براى امام ـ علیه السلام ـ طبیعى بود که اندیشه ی رسیدن به حکومت را از چنین راهى پر زیان و خطر از سر به درکند، چه ، نه تنها هیچ ی از هدفهاى وى را به تحقق نمى رساند، بلکه بر عکس سبب نابودى علویان و پیروانشان همراه با هدفها و آمالشان نیز مى گردید.
بنابراین ، اقدام مثبت در این جهت ی عمل انتحارى و بى منطق قلمداد مى شد.
مواضع منفى امام در برابر ترفند مأمون
حال با توجه به اینکه امام رضا ـ علیه السلام ـ در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى نداشت و نمى توانست این مقام را وسیله ی رسیدن به اهداف مقدّس خویش قرار دهد، و از سویى هم امام نمى توانست ساکت بنشیند و در برابر اقدامات دولتمردان چهره ی موافق نشان بدهد، پس بایستى برنامه اى بریزد که در جهت خنثى کردن توطئه هاى مأمون پیش برود .
امام رضا ـ علیه السلام ـ به صورتهاى گوناگونى براى خنثى کردن توطئه هاى مأمون موضع گرفت که مأمون آنها را قبلاً به حساب نیاورده بود. این این موضعگیریها:
نخستین موضعگیرى امام تا وقتى که در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خود دارى کرد و آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد که مأمون به هیچ قیمتى از او دست بردار نمى باشد. حتى برخى از متون تاریخى به این نکته اشاره کرده اند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود.
اتخاذ چنین موضع سرسختانه اى براى آن بود که دیگران بدانند که امام دستخوش نیرنگ مأمون قرار نمى گیرد و بخوبى به توطئه و هدفهاى پنهانیش آگاهى دارد. با این شیوه امام توانسته بود ش مردم را پیرامون آن رویداد برانگیزد.
موضعگیرى دوم بر رغم آنکه مأمون از امام خواسته بود که از خانواده اش هرکه را که مى خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولى امام با خود هیچ کس حتى فرزندش جواد ـ علیه السلام ـ را هم نیاورد، در حالى که آن ی سفر کوتاه نبود، بلکه سفر و مأمونریتى بس بزرگ و طولانى بود که مى بایست امام طبق گفته ی مأمون رهبرى امت اسلامى را به دست بگیرد.
موضعگیرى سوم در ایستگاه نیشابور، امام با نمایاندن چهره ی محبوبش براى دهها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده ، روایت زیر را خواند:
خداوند متعال مى فرماید: کلمه ی توحید (لا اِلهَ اِلاّ اللّه ) دِژِ منست ، و هر کس به دِژِ من داخل شود از کیفرم مصون مى ماند.
در آن روز این حدیث را حدود بیست هزار نفر به محض شنیدن از زبان امام نوشتند. جالب توجه آنکه مى بینیم امام در آن شرائط هرگز مسائل فرعى دین و زندگى مردم را عنوان نکرد، از نماز و روزه و این قبیل مطالب چیزى را گفتنى ندید و نیز مردم را به زهد در دنیا و امثال آن تشویق نکرد. و با آنکه داشت به ی سفر سیاسى به مرو مى رفت هرگز مسائل سیاسى یا شخصى خویش را با مردم در میان ننهاد.
به جاى همه ی اینها، امام به عنوان رهبر حقیقى مردم توجه همگان را به مسئله اى معطوف کرد که مهمترین مسائل در زندگى حال و آینده شان به شمار مى رفت .
آرى ، امام در آن شرائط حساس فقط بحث <توحید> را پیش کشید، چه ، توحید پایه ی هر زندگى با فضیلتى است که ملتها به کم آن از هر نگونبختى و رنجى ، رهایى مى یابند و اگر انسان توحید را در زندگى خویش گم کند همه چیز را از کف باخته است . ضمناً، با توجه به کلامى که چند لحظه بعد فرمود، مى خواست بفهماند که جامعه ی وسیع و پرتکاپوى اسلامى آن روز، از حقیقت توحید عارى و خالى است .
رابطه ی مسئله ی ولایت با توحید
پس از فرو خواندن حدیث توحید، ناقه ی امام به راه افتاد، ولى هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوى او بود. همچنانکه مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید مى اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سراز عمارى بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگرى به زبان آورد و با صداى رسا گفت : <کلمه ی توحید شروطى هم دارد، من از جمله ی شروط آن هستم >. در اینجا امام ی مسئله ی بنیادى دیگرى را عنوان کرد: مسئله ی <ولایت > را که چون تنه اى برآمده از ریشه ی درخت توحید است .
آرى ، اگر ملت خواهان زندگى با فضیلتى است پیش از آنکه مسئله ی رهبرى حکیمانه و دادگرانه برایش حل شود، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند جهان صحنه ی تاخت و تاز ستمگران و طاغوتهایى خواهد بود که براى خویشتن حق قانونگذارى که مختص خداست ، قائل شده و با اجراى احکامى غیر از حکم خدا جهان را به وادى بدبختى ، نکبت ، شقاوت ، سرگردانى و بطالت خواهند کشانید...
اگر براستى رابطه ی ولایت با توحید را در کنیم ، خواهیم دریافت که گفته ی امام : <و من از جمله ی آن هستم > با ی مسئله ی شخصى به نفع خود او سر و کار نداشت ، بلکه با این بیان مى خواست ی موضوع اساسى و کلى را خاطر نشان کند.
لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله ی سند آن را هم ذکر کرد و به ما فهماند که این حدیث ، کلام خداست که از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است . چنین شیوه اى در نقل حدیث از امامان ما بسیار کم سابقه دارد، مگر در موارد بسیار نادرى مانند اینجا که امام مى خواست مسئله ی <رهبرى امت > را به مبداء على و خدا پیوسته سازد و ضمناً شجره نامه ی تاریخى امامت معصوم را به امت اسلامى معرفى کند.
امام در شهر نیشابور براى بیان این حقیقت از فرصت حساسى که به دست آمده بود حکیمانه سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حکم خدا، پاسدار دژ توحید معرفى کرد. بنابراین ، بزگترین هدف مأمون را با این آگاهى بخشیدن به توده ها درهم کوبید، چه ، او مى خواست که با کشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگیرد که بلى حکومت او و بنى عباس ی حکومت مشروع و اسلامى است .
موضعگیرى چهارم:امام ـ علیه السلام ـ چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفى با مأمون سخن مى گفت . نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدى ـ هیچ کدام ـ را نمى پذیرفت تا آنکه مأمون با تهدیدهاى مکرر به قصد جانش برخاست .
امام با این گونه موضعگیرى زمینه را طورى چید که مأمون را رویاروى حقیقت قرار داد. امام گفت : مى خواهم کارى کنم که مردم نگویند على بن موسى به دنیا چسبیده ، بلکه این دنیاست که از پى او روان شده است . با این رویّه به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت آمیز نیست و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ریزى بر دارد. در نتیجه از مأمون سلب اطمینان کرد و او را در هر عملى که مى خواست انجام دهد به تزلزل در انداخت . علاوه بر این ، در دل مردم نیز بر ضد مأمون و کارهایش ش و تردید افکند.
موضعگیرى پنجم امام رضا ـ علیه السلام ، به اینها نیز بسنده نکرد، بلکه در هر فرصتى تاءکید مى کرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل ، به ولیعهدى رسانده است .
افزون بر این ، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاه مى ساخت که مأمون بزودى دست به نیرنگ زده ، پیمان خود را خواهد شکست . امام بصراحت مى گفت که به دست کسى جز مأمون کشته نخواهد شد و کسى جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتى در پیش روى مأمون هم گفته بود.
امام تنها به گفتار بسنده نمى کرد، بلکه رفتارش نیز در طول مدت ولیعهدى همه از عدم رضایت وى و مجبور بودنش حکایت مى کرد. بدیهى است که اینها همه عکس نتیجه اى را که مأمون از ولیعهدى وى انتظار مى داشت ، به بار مى آورد.
موضعگیرى ششم امام ـ علیه السلام ـ از کوچکترین فرصتى که به دست مى آورد سود جسته ، این معنا را به دیگران
یاد آورى مى کرد که مأمون در اعطاى سمت ولیعهدى به وى کار مهمى نکرده جز آنکه در راه بر گرداندن حق مسلم خود او که قبلاً از دستش به غصب ربوده بود، گام بر داشته است ، بنابراین امام پیوسته مشروع نبودن خلافت مأمون را به مردم خاطر نشان مى ساخت .
موضعگیرى هفتم امام براى پذیرفتن مقام ولیعهدى شروطى قائل شد که طى آنها از مأمون چنین خواسته بود: امام هرگز نه کسى را بر مقامى گمارد، نه کسى را عزل کند، نه رسم و سنتى را براندازد و نه چیزى از وضع موجود را دگرگون سازد، بلکه از دور مشاور در امر حکومت باشد. مأمون نیز تمام این شروط را پذیرفت . بنابراین مى بینیم که امام بر پاره اى از هدفهاى مأمون خط بطلان کشید، زیرا اتخاذ چنین موضعى دلیل گویایى بود بر امور زیر:
الف ـ اعتراف نکردن به مشروع بودن سیستم حکومتى وى .
ب ـ سیستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان ی نظام حکومتى تاءمین نمى کرد.
ج ـ مأمون بر خلاف نقشه هایى که در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمى توانست کارهایى را بنام امام و به دست او انجام دهد.
د ـ امام هرگز حاضر نبود تصمیمهاى قدرت حاکم را اجرا سازد .
شرائط خاص فرهنگى جامعه ی اسلامى در عصر عباسیان
با اینکه اسلام در عصر پیامبر (ص ) از محیط حجاز بیرون نرفت ، ولى چون زیر بنایى محکم و استوار داشت بعد از رحلت آن حضرت بسرعت رو به گسترش نهاد، آنچنانکه در مدت کوتاهى سراسر دنیاى متمدن آن عصر را فرا گرفت و باقیمانده ی تمدنهاى پنجگانه ی عظیم روم ، ایران ، مصر، یمن ، کلده و آشور را که در شمال ، شرق ، غرب و جنوب حجاز بودند، در کوره ی داغ خود فرو برد تا آنچه خرافه و ظلم و انحراف و فساد و استبداد بود، بسوزد و آنچه مثبت و مفید بود زیر چتر تمدن شکوهمند اسلامى با صبغه ی الهى و توحیدى باقى بماند، بلکه رشد و نمو یابد. طبیعت علم دوستى اسلام سبب شد که به موازات پیشرفتهاى سیاسى و عقیدتى در کشورهاى مختلف جهان ، علوم و دانشهاى آن کشورها به محیط جامعه ی اسلامى راه یابد و کتب علمى دیگران از یونان گرفته تا مصر و از هند تا ایران و روم به زبان تازى ، که زبان قرآن بود، ترجمه شود.
علماى اسلام که فروغ اندیشه ی خود را از مشعل قرآن گرفته بودند، دانشهاى دیگران را مورد نقد و بررسى قرار دادند و ابتکارات و ابداعات جدید و فراوانى بر آن افزودند و بر <مادّه ء> فرهنگ و تمدن گذشته ، <صورت > نو و صبغه ی اسلامى زدند.
ترجمه ی آثار علمى دیگران از زمان حکومت امویان (که خود با علم و اسلام بیگانه بودند) شروع شد و در عصر عباسیان ، مخصوصاً زمان هارون و مأمون ، به اوج خود رسید (همان گونه که در این زمان وسعت کشور اسلامى به بالاترین حد خود در طول تاریخ رسید).
البته این حرکت علمى چیزى نبود که به وسیله ی عباسیان یا امویان پایه گذارى شده باشد، این ، نتیجه ی مستقیم تعلیمات اسلام در زمینه ی علم بود که براى علم و دانش وطنى قائل نبود و به حکم : <اُطلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوبِالصِّینِ وَ اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِسَفکِ الْمُهَجِ وَخَوْضِ اللُجَج ِ>، مسلمانان را به دنبال آن مى فرستاد، هر چند در دور افتاده ترین نقاط جهان یعنى چین ، و با پرداختن هرگونه بها در این راه حتى خون قلب بود.
در تواریخ آمده است که مأمون شبى ارسطاطالیس ، فیلسوف مشهور یونانى را در خواب دید، از او مسائلى پرسید و چون از خواب برخاست به فکر ترجمه ی کتابهاى آن فیلسوف افتاد، نامه اى به پادشاه روم نوشت و از وى خواست مجموعه اى از علوم قدیم که در بلاد روم بود، براى او بفرستد. پادشاه روم پس از گفتگوى بسیار، این درخواست را پذیرفت .
مأمون جمعى از دانشمندان را مانند <حجاج بن مطر> و <ابن بطریق > و <سلما>، سرپرست <بیت الحکمة> (کتابخانه ء بسیار بزرگ و مشهور بغداد) را مأمونر انجام این مهم نمود.
آنان آنچه را از بلاد روم یافتند و پسندیدند جمع آورى کرده نزد مأمون فرستادند و مأمون دستور ترجمه ی آنها را داد.
بدون شک خوابهاى سیاست بازان کهنه کارى همچون مأمون ، ساده نیست و قاعدتاً جنبه سیاسى دارد! آنها در این خوابها امورى را مى بینند که پایه هاى کاخ بیدادگریشان را محکم مى سازد و به هر حال این عمل مأمون از نظر تحلیل سیاسى احتمالاتى دارد:
1ـ مأمون براى اینکه خود را مسلمانى طرفدار علم و دانش قلمداد کند، دست به این کار زد تا از این طریق امتیاز و وجهه اى کسب کند.
2ـ او مى خواست به این وسیله ی نوع سرگرمى براى مردم در برابر مشکلات اجتماعى و خفقان سیاسى درست کند.
3ـ هدف او جلب افکار اندیشمندان و متفکران جامعه ی اسلامى به سوى خود و در نتیجه تقویت پایه هاى حکومت بود.
4ـ او مى خواست از این طریق دکانى در برابر مکتب علمى اهل بیت پیامبر (ص ) که در میدان علم و دانش در اوج شهرت بودند، باز کند و بدین وسیله مشتریان آن مکتب را کم کند و از فروغ آن بکاهد.
5ـ او مى خواست ثابت کند که دستگاه خلافت بنى عباس شایستگى حکومت بر کشورهایى همچون ایران ، روم و مصر را دارد.
البته منافاتى در میان این احتمالات پنجگانه نیست و ممکن است همه ی آنها مورد توجه مأمون بوده ، ولى علت هرچه باشد در این مسئله ش نیست که او در ترجمه ی کتابهاى یونانى کوشش بسیار نمود، و پول زیادى در این راه صرف کرد، به طورى که مى گویند گاه در مقابل وزن کتابها طلا مى داد، و به قدرى به ترجمه ی کتابها توجه داشت که روى هر کتابى که به نام او ترجمه مى شد علامتى مى گذارد، و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشویق مى کرد، با حکما خلوت مى نمود و از معاشرت آنها اظهار خشنودى مى کرد(33) و به این ترتیب نشر علوم و دانشهاى دیگران ، در کنار دانشهاى اسلامى ، مسئله ی مطلوب روز شد، حتى اشراف و اعیان دولت که معمولاً شامه ء تیز و حساسى در این گونه امور دارند خط مأمون را تعقیب کردند، ارباب علم و فلسفه ، منطق را گرامى داشتند و در نتیجه ، مترجمین بسیارى از عراق ، شام ، ایران به بغداد آمدند .
<جرجى زیدان > مورخ مشهور مسیحى در این زمینه مى نویسد:
هارون الرشید (حک 170ـ 193 موقعى به خلافت رسید که به واسطه ی آمد و شد دانشمندان و پزشکان هندى و ایرانى و سریانى به بغداد افکار مردم تا حدى پخته شده بود و توجه اذهان عمومى به علوم و کتب پیشینیان توسعه یافته بود. دانشمندان غیر مسلمان که زبان عربى آموخته بودند و با مسلمانان معاشرت داشتند آنان را به فراگرفتن علوم گذشته تشویق مى کردند، ولى باز هم مسلمانان از توجه به علوم بیگانه جز علم پزشکى بیم داشتند، چه ، فکر مى کردند که جز طبّ علوم بیگانه ی دیگر مخالف اسلام است . با اینهمه ، چون پزشکان نزد خلفا مقرب شدند و غالب آنان دوستدار منطق و فلسفه بودند و از آن علم بهره اى داشتند، خواه ناخواه خلفا را به شنیدن مطالب منطقى و فلسفى مشغول مى داشتند. رفته رفته خلفا با فلسفه و منطق آشنا شدند و با آن خو گرفتند، تا آنجا که اگر کشورى یا شهرى را فتح مى کردند کتابهاى آنجا را آتش نمى زدند و نابود نمى ساختند بلکه دستور مى دادند کتابها را به بغداد بیاورند و به زبان عربى ترجمه کنند، چنانکه هارون پس از فتح <آنکارا> و <عموریه > و سایر شهرهاى روم کتابهاى بسیارى در آن بلاد به دست آورده ، آن ها را به بغداد حمل کرد و طبیب خود، <یوحنا بن ماسویه > را دستور داد آن کتابها را به عربى ترجمه کند. اما کتابها مزبور، راجع به طب یونانى بود و چیزى از فلسفه در آن یافت نمى شد.
در زمان هارون کتاب <اُقلیدِس > براى مرتبه ی اول توسط <حجاج بن مطر> به عربى ترجمه شد و این ترجمه را <هارونیّه > مى گویند و بار دیگر در زمان مأمون آن کتاب به عربى ترجمه شد و این دومى را <مأمونیّه > مى خوانند. <یحیى بن خالد برمکى > در زمان هارون کتاب <مِجَسْطى > را به عربى ترجمه کرد و عده اى آن کتاب را تفسیر کردند و چون بخوبى از عهده برنیامدند هارون <ابا حسان > و <سلما>، مدیر بیت الحکمة، را به آن کار گماشت و آنان مجسطى را با دقت تصحیح و تفسیر نمودند. [ جمعه 90/7/15 ] [ 11:7 عصر ] [ امیر زینلی ]
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 339)
(اصول کافى ، ج 4 ، ص 160)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 467)
(تحف العقول ، ص 467)
(تحف العقول ، ص 467)
(تحف العقول ، ص 467)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 469)
(تحف العقول ، ص 469)
(تحف العقول ، ص 469)
(اصول کافى ، ج 4 ، ص 214)
(تحف العقول ، ص 469)
(تحف العقول ، ص 470)
(تحف العقول ، ص 469)
(تحف العقول ، ص 472)
(تحف العقول ، ص 473)
(تحف العقول ، ص 473)
(تحف العقول ، ص 472)
(تحف العقول ، ص 469)
(تحف العقول ، ص 469)
(عیون اخبار الرضا ، ج 2 ، ص 52)
(بحار الانوار ، ج 76 ، ص 152)
(بحار الانوار ، ج 73 ، ص 373)
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 268)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 346)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 349)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 356)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 356)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 342)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 339)
(تحف العقول ، ص 470)
(تحف العقول ، ص 470)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 470)
(تحف العقول ، ص 470)
(تحف العقول ، ص 470)
(تحف العقول ، ص 470)
(تحف العقول ، ص 471)
(تحف العقول ، ص 471)
(تحف العقول ، ص 472)
(تحف العقول ، ص 473)
[ جمعه 90/7/15 ] [ 9:32 عصر ] [ امیر زینلی ]
این مقاله بصورت خلاصه 15 مزیت از مزایای زیارت شاه طوس امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) را بیان می کند: مزیت اول - زیارت حضرت رضا (علیه السلام) افضل و برتر از زیارت سیدالشهدا (علیه السلام) است : شاه عبدالعظیم حسنی فرمود: به حضرت جواد علیه السلام عرض کردم که به زیارت قبر حضرت سیدالشهدا علیه السلام مشرف شوم یا به زیارت پدرتان . سپس فرمود: زائران امام حسین علیه السلام بسیارند؛ اما زائران پدرم کمند. مزیت دوم - زائر حضرت رضا علیه السلام از زوار تمام انبیاء و اولیا و ائمه علیهم السلام افضل و با ارزش تر است . سلیمان بن حمص گفت : از موسى بن جعفر علیه السلام شنیدم که مى فرمود: هر کسى قبر فرزندم على را زیارت کند خداوند ثوابى معادل هفتاد حج مبرور به او عطا مى فرماید. مزیت سوم - براى زوار حضرت رضا علیه السلام ضمانت شده است که خداوند گناهان گذشته و آینده اش را مى بخشد. امام جواد فرمود: هر که قبر پدرم ، حضرت رضا علیه السلام را در توس زیارت کند خداوند گناهان گذشته و آینده او را مى بخشد و روز قیامت براى او منبرى در مقابل منبر رسول الله صلى الله علیه و آله مى نهد و با آسایش و آرامش بر آن منبر مى نشیند تا خداوند به اعمال آخرین نفر از بندگان خود رسیدگى نماید. 1- بخشیدن گناه مزیت چهارم - بخشیده شدن گناه به هر کمیت و کیفیتى که باشد شخصى خراسانى به حضرت رضا علیه السلام گفت : یا بن رسول الله من پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را در خواب دیدم که به من فرمود: مزیت پنجم - زیارت با معرفت، اجر هفتاد شهید حمزة بن حمران از امام صادق علیه السلام نقل مى کند که فرمود: هر که نواده مرا در توس خراسان با معرفت به حقش ، زیارت کند اجر هفتاد شهید از شهدایى که در کنار رسول اکرم صلى الله علیه و آله پیکار کرده اند، به او داده مى شود. مزیت ششم - زیارت حضرت رضا علیه السلام معادل هفتاد هزار حج است یکى از اصحاب گفت : به حضرت صادق علیه السلام گفتم : فلانى مى گفت که به شما گفته است : من نوزده حج عمره به جا آورده ام ؛ بعدا شما فرموده اید که یک حج و یک عمره دیگر به جاى آور تا به اندازه یک مرتبه زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام به تو اجر داده شود. مزیت هفتم - به نحو شگفت انگیزى به زوار حضرت رضا علیه السلام که عارف به حق او باشند ثواب و پاداش داده مى شود اباصلت هروى روایت می کند از حضرت رضا علیه السلام که فرمود: به خدا قسم هیچ یک از ما خانواده نیست ؛ مگر اینکه کشته شود یا شهید مى گردد. مزیت هشتم - آتش جهنم بر بدن زائر حضرت رضا علیه السلام حرام و ثواب زیارتش بهشت برین است . على بن مهزیار گفت : به حضرت جواد علیه السلام گفتم : پاداش زائر حضرت رضا علیه السلام چیست ؟ مزیت نهم - قیامت که هیچ کس به یاد دیگرى نیست ؛ حضرت رضا علیه السلام در تلاش نجات زائر خویش است . در مواقف قیامت سه جاست که هیچ کس به یاد دیگرى نیست ؛ و فقط به موارد زیر مى اندیشد. 1- میزان عمل : عاقبتش به خیر خواهد بود یا نه ؟ مزیت دهم - آسودگی حساب قیامت بخش اول این روایت ، در مزیت سوم که آمرزنده گناه گذشته و آینده بود، ذکر شد؛ اما در این قسمت بر محاسبه نشدن و آسودگى از حساب تکیه شده است . مزیت یازدهم - زیارت حضرت رضا علیه السلام غم را از دل زائر مى زداید. قال رسول الله صلى الله علیه و آله : مزیت دوازدهم - شفاعت در انتظار زائران على بن موسى الرضا علیه السلام است . امام صادق علیه السلام فرمود: احدى از اولین و آخرین نیست مگر اینکه روز قیامت، محتاج شفاعت حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله است . زیارت حضرت رضا علیه السلام موجب مى شود که آن حضرت از زائرانش شفاعت کند. مزیت سیزدهم - افضل زیارات محمد بن سلیمان گفت : به حضرت جواد علیه السلام گفتم : مزیت چهاردهم - در حرم حضرت رضا علیه السلام دو رکعت نماز با شرایط خاص به جا آوردن موجب برآمدن حاجت است . صقربن دلف گفت : از حضرت هادى ، على بن محمد بن على بن موسى الرضا علیه السلام ، شنیدم که فرمود: مزیت پانزدهم - مجموعه اى از فضایل زیارت حضرت رضا علیه السلام به قول و بیان خود آن امام علیه السلام . باید توجه داشت که فضایل زیارت امام هشتم علیه السلام به عناوین پانزده گانه مذکور محدود نمى شود و زیارت آن حضرت فضایل بسیارى دیگر نیز دارد که در این مختصر نمى گنجد. [ جمعه 90/7/15 ] [ 9:18 عصر ] [ امیر زینلی ]
یاران خراسانی سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم *** در بزم وصال تو نگویم زکم و بیش چون آینه خو کرده به ویرانی خویشم *** لب باز نکردم به خروشی و فغانی من محرم راز دل طوفانی خویشم *** یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی عمریست پشیمان زپشیمانی خویشم *** از شوق شکرخند لبش جان نسپردم شرمنده جانان زگران جانی خویشم *** بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم *** هر چند امین، بسته دنیا نیم اما دلبسته یاران خراسانی خویشم حضرت آیه الله خامنه ای سخنان مقام معظم رهبری در مورد امام رضا(ع) باید اعتراف کنیم که زندگى ائمه ، علیهمالسلام، بدرستى شناختهنشده و ارج و منزلت جهاد مرارتبار آنان حتى بر شیعیانشان نیز پوشیده مانده است. علىرغم هزاران کتاب کوچک و بزرگ و قدیم و جدید درباره زندگى ائمه ، علیهمالسلام، امروز همچنان غبارى از ابهام و اجمال، بخش عظیمى از زندگى این بزرگواران را فرا گرفته وحیات سیاسى برجستهترین چهرههاى خاندان نبوت که دو قرن و نیم از حساسترین دورانهاى تاریخ اسلام را دربرمىگیرد با غرضورزى یا بىاعتنایى و یا کجفهمى بسیارى از پژوهندگان و نویسندگان روبرو شده است. این است که ما از یک تاریخچه مدون و مضبوط درباره زندگى پرحادثه و پرماجراى آن پیشوایان، تهیدستیم . زندگى امام هشتم ،علیهالسلام، که قریب بیستسال از این دوره تعیین کننده و مهم را فراگرفته از جمله برجستهترین بخشهاى آن است که بجاست درباره آن تامل و تحقیق لازم به کار رود . مهمترین چیزى که در زندگى ائمه ، علیهمالسلام، بهطور شایسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سیاسى» است. از آغاز نیمه دوم قرن اول هجرى که خلافت اسلامى بهطور آشکار با پیرایههاى سلطنت آمیخته شد و امامت اسلامى به حکومت جابرانه پادشاهى بدل گشت، ائمه اهل بیت ،علیهمالسلام، مبارزه سیاسى خود را بهشیوهاى متناسب با اوضاع و شرایط، شدت بخشیدند. اینمبارزهبزرگترینهدفش تشکیل نظام اسلامى و تاسیس حکومتى بر پایه امامتبود. بىشک تبیین و تفسیر دین با دیدگاه مخصوص اهل بیت وحى، و رفع تحریفها و کجفهمىها از معارف اسلامىو احکامدینى نیز هدف مهمى براى جهاد اهل بیتبه حساب مىآمد. اما طبق قرائن حتمى، جهاد اهل بیتبه این هدفها محدود نمىشد و بزرگترین هدف آن، چیزى جز تشکیل حکومت علوى و تاسیس نظام عادلانه اسلامى نبود. بیشتریندشواریهاىزندگىمرارتبار و پر از ایثار ائمه و یاران آنان به خاطر داشتن این هدف بود و ائمه ، علیهمالسلام، از دوران امام سجاد ، علیهالسلام، وبعدازحادثه عاشورا به زمینهسازى دراز مدت براى این مقصود پرداختند. در تمام دوران صدو چهل ساله میان حادثه عاشورا و ولایتعهدىامام هشتم ،علیهالسلام، جریان وابسته به امامان اهل بیتیعنى شیعیان همیشه بزرگترین و خطرناکترین دشمن دستگاههاى خلافتبه حساب مىآمد. در این مدت بارها زمینههاى آمادهاى پیش آمد و مبارزات تشیع که باید آن را نهضت علوى نام داد به پیروزیهاى بزرگى نزدیک گردید. اما، در هر بار موانعى برسر راه پیروزى نهایى پدید مىآمد و غالبا بزرگترین ضربه از ناحیه تهاجم بر محور و مرکز اصلى این نهضت، یعنىشخصامامدر هر زمان و به زندان افکندن یا به شهادت رساندن آن حضرت وارد مىگشت و هنگامىکهنوبتبه امام بعد مىرسید اختناق و فشار و سختگیرى به حدى بود که براى آماده کردن زمینه به زمان طولانى دیگرى نیاز بود . ائمه ،علیهمالسلام، در میان طوفان سخت این حوادث هوشمندانه و شجاعانه تشیع را همچون جریانى کوچک اما عمیق و تند و پایدار از لابهلاى گذرگاههاى دشوار و خطرناک گذراندند . و خلفاى اموى و عباسى در هیچ زمان نتوانستند با نابود کردن امام، جریان امامت را نابود کنند و این خنجر برنده همواره در پهلوى دستگاه خلافت، فرو رفته ماند و به صورت تهدیدى همیشگى آسایشراازآنانسلبکرد.هنگامىکه حضرتموسىبنجعفر،علیهالسلام، پس از سالها حبس در زندان هارونى مسموم و شهید شد در قلمرو وسیع سلطنت عباسى اختناقى کامل حکمفرمابود .در آن فضاى گرفته که به گفته یکى از یارانامامعلىبن موسى، علیهالسلام، «از شمشیر هارون خون مىچکید». بزرگترین هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود که توانست درخت تشیع را از گزند طوفان حادثه سلامتبدارد و از پراکندگى و دلسردى یاران پدر بزرگوارش مانع شود و با شیوه تقیهآمیز و شگفتآورى جان خود را که محور و روح جمعیتشیعیان بود حفظ کرد و در دوران قدرت مقتدرترین خلفاى بنىعباس و در دوران استقرار و ثبات کامل آن رژیم مبارزات عمیق امامت را ادامه داد. تاریخ نتوانسته است ترسیم روشنى از دوران دهساله زندگى امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنجسالهجنگهاىداخلىمیانخراسان و بغداد به ما ارائه کند. اما به تدبر مىتوان فهمید که امام هشتم در این دوران همان مبارزه دراز مدت اهل بیت ،علیهمالسلام، را که در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهتگیرى و همان اهداف ادامه مىداده است. هنگامى که مأمون در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امین فراغتیافت و لافتبىمنازع را به چنگ آورد یکى از اولین تدابیر او حل مشکل علویان و مبارزات تشیع بود، او براى این منظور، تجربه همه خلفاى سلف خود را پیش چشم داشت. تجربهاى که نمایشگر قدرت ، وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانى دستگاههاى قدرت از ریشهکن کردن و حتى متوقف و محدود کردن آن بود. او مىدید که سطوت و حشمت هارونى حتى با بهبندکشیدن طولانى و بالاخره مسموم کردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورشها و مبارزات سیاسى، نظامى، تبلیغاتى و فکرى شیعیان مانع شود. او اینک در حالى که از اقتدار پدر و پیشینیان خود نیز برخوردار نبود و بعلاوه بر اثر جنگهاى داخلى میان بنى عباس، سلطنت عباسى را در تهدید مشکلات بزرگى مشاهده مىکرد بىشک لازم بود به خطر نهضت علویان به چشم جدىترى بنگرد. شاید مأمون در ارزیابى خطر شیعیان براى دستگاه خود واقعبینانه فکر مىکرد. گمان زیاد بر این است که فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بویژه فرصت پنجساله جنگهاى داخلى، جریان تشیع را از آمادگىبیشترىبراىبرافراشتنپرچم حکومتعلوىبرخوردار ساخته بود. مأمون این خطر را زیرکانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنبال همین ارزیابى و تشخیص بود که ماجراى دعوت امام هشتم از مدینه به خراسان و پیشنهاد الزامى ولیعهدى به آن حضرت پیش آمد و این حادثه که در همه دوران طولانى امامت کمنظیر و یا در نوع خود بىنظیر بود تحقق یافت. اکنون جاى آن است که باختصار، حادثه ولیعهدى را مورد مطالعه قرار دهیم. در این حادثه امام هشتم علىبن موسىالرضا ،علیهالسلام، در برابر یک تجربه تاریخى عظیم قرار گرفت و در معرض یک نبرد پنهان سیاسى که پیروزى یا ناکامى آن مىتوانستسرنوشت تشیع را رقم بزند، واقع شد. دراین نبرد رقیب که ابتکار عمل را به دست داشت و با همه امکانات به میدان آمده بود مأمون بود. مأمون با هوشى سرشار و تدبیرى قوى و فهم ودرایتىبىسابقهقدم در میدانى نهاد که اگر پیروز مىشد و مىتوانست آنچنان که برنامهریزى کرده بود کار را به انجام برساند، یقینا به هدفى دست مىیافت که از سال چهل هجرى یعنى از شهادت علىبن ابىطالب ،علیهالسلام، هیچ یک از خلفاىاموى و عباسى با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دستیابند، یعنى مىتوانست درخت تشیع را ریشهکن کند و جریان معارضى راکه همواره همچون خارى در چشم سردمداران خلافتهاى طاغوتى فرو رفته بود به کلى نابود سازد. اما امام هشتم با تدبیرى الهى بر مامونفائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسى که خود به وجود آورده بود بهطور کامل شکست داد و نه فقط تشیع، ضعیف یا ریشهکن نشد بلکه حتىسالدویست و یک هجرى، یعنى سال ولایتعهدى آن حضرت، یکى از پربرکتترینسالهاىتاریختشیع شد و نفس تازهاى در مبارزات علویان دمیده شد؛ و این همه به برکت تدبیر الهى امام هشتم و شیوه حکیمانهاى بودکهآناماممعصومدراین آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد. براى اینکه پرتوى بر سیماى این حادثه عجیب افکنده شود به تشریح کوتاهىازتدبیرمامونوتدبیرامام در این حادثه مىپردازیم. مامونازدعوتامامهشتمبهخراسان چند مقصود عمده را تعقیب مىکرد: اولین و مهمترین آنها، تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابى شیعیان به عرصهفعالیتسیاسىآرامو بىخطر بود . همانطور که گفتم شیعیان در پوششتقیه،مبارزاتى خستگىناپذیر و تمام نشدنى داشتند، این مبارزات که با دو ویژگى همراه بود، تاثیر توصیفناپذیرىدر برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگى، یکى مظلومیتبود و دیگرى قداست. شیعیان با اتکاء به این دو عامل نفوذ، اندیشه شیعى را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهلبیت است، به زوایاى دل و ذهن مخاطبانخودمىرساندندوهرکسىرا که از اندک آمادگى برخوردار بود، به آن طرز فکر متمایل و یا مؤمن مىساختند و چنین بود که دائره تشیع، روز به روز در دنیاى اسلام گسترشمىیافت و همان مظلومیت و قداستبودکه با پشتوانه تفکر شیعى اینجاو آنجا در همه دورانها قیامهاى مسلحانه وحرکاتشورشگرانهرا بر ضددستگاههاىخلافتسازماندهى مىکرد. مأمون مىخواستیکباره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلابى به میدانسیاستبکشاندو به این وسیله کارایىنهضتتشیعراکه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزایش یافته بود به صفر برساند. با این کار مأمون آن دو ویژگى مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان مىگرفت زیرا جمعىکهرهبرشانفردممتازدستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلقالعنان وقتو متصرف در امور کشور است نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس. این تدبیر مىتوانست فکر شیعى را هم در ردیف بقیه عقاید و افکارى که درجامعه طرفدارانى داشت قرار دهد و آنرا از حد یک تفکر مخالف دستگاه که اگرچه از نظر دستگاهها ممنوع و مبغوضاستازنظر مردم بخصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگیز استخارج سازد. دوم، تخطئه مدعاى تشیع مبنى بر غاصبانه بودن خلافتهاى اموى و عباسى و مشروعیت دادن به این خلافتهابود، مأمون با این کار به همه شیعیانمزورانهثابتمىکردکهادعاى غاصبانهو نامشروع بودن خلافتهاى مسلطکههموارهجزء اصول اعتقادى شیعه به حساب مىآمده استیک حرف بىپایه و ناشى از ضعف و عقدههاى حقارت بوده است، چه اگر خلافتهاى دیگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مامونهمکه جانشینآنهاستمىباید نامشروع و غاصبانه باشد و چون علىبنموسى الرضا، علیهالسلام، با ورود در این دستگاه و قبول جانشینى مأمون او را قانونى و مشروع دانسته پس باید بقیهخلفا هم از مشروعیتبرخوردار بودهباشند و این، نقض همه ادعاهاى شیعیان است، با این کار نه فقط مأمون از علىبن موسىالرضا ، علیهالسلام، بر مشروعیتحکومتخود و گذشتگان اعتراف مىگرفتبلکه یکى از ارکان اعتقادى تشیع یعنى ظالمانه بودن پایه حکومتهاى قبلى را نیز درهم مىکوبید. علاوه بر این ادعاى دیگر شیعیان مبنى بر زهد و پارسایى و بىاعتنایى ائمه بهدنیانیزبا این کار نقض مىشد کهآنحضراتفقط در شرایطى که به دنیا دسترسى نداشتهاند نسبتبه آن زهد مىورزیدند و اکنون که درهاى بهشت دنیا به روى آنان باز شدبهسوى آن شتافتند ومثل دیگران خود را از آن متنعم کردند. سوم، اینکهمامونبا این کار، امام را کههموارهیککانونمعارضهومبارزه بود درکنترل دستگاههاى خود قرار مىداد. به جز خود آن حضرت، همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوى را نیز در سیطره خود درمىآورد و این موفقیتى بود که هرگز هیچ یک از اسلاف مأمون چه بنىامیه و چه بنىعباس بر آن دست نیافته بودند. چهارم، اینکه امام را که یک عنصر مردمى و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شکوهها بود در محاصره ماموران حکومتقرار مىداد و رفته رفته رنگ مردمى بودن را از او مىزدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبتهاى مردم فاصله مىافکند. پنجم، این بود که با اینکار براى خود وجهه و حیثیتى معنوى کسب مىکرد. طبیعى بود که در دنیاى آن روز همه او را بر اینکه فرزندى از پیغمبر و شخصیتى مقدس و معنوى را به ولیعهدى خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است، ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکى دینداران به دنیاطلبان از آبروى دینداران مىکاهد و بر آبروى دنیاطلبان مىافزاید. ششم، آنکه در پندار مأمون، امام با اینکار به یک توجیهگر دستگاه خلافتبدل مىگشت، بدیهى استشخصى در حد علمى و تقوایى امام باآنحیثیتوحرمتبىنظیرى که وى به عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومتبر عهده مىگرفت هیچ نغمه مخالفى نمىتوانستخدشهاى بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد، این خود در حکم حصار منیعى بود که مىتوانست همه خطاها و زشتىهاى دستگاه خلافت را از چشمها پوشیده بدارد . به جز اینها هدفهاى دیگرى نیز براى مأمون متصور بود. چنانکه مشاهده مىشود این تدبیر بهقدرى پیچیده و عمیق است که یقیناهیچکسجز مأمون نمىتوانست آن را بخوبى هدایت کند و بدین جهتبود که دوستان و نزدیکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بىخبر بودند. از برخى گزارشهاى تاریخى چنین برمىآید که حتى «فضلبن سهل» وزیر و فرمانده کل و مقربترین فرد دستگاه خلافت نیز از حقیقت و محتواى این سیاست، بىخبر بوده است.مامونحتىبراىاینکه هیچگونه ضربهاىبرهدفهاى وى از این حرکت پیچیده وارد نیاید داستانهاى جعلى براىعلتوانگیزهاین اقدام مىساخت و به این و آن مىگفت. حقا باید گفتسیاست مأمون از پختگى و عمق بىنظیرى برخوردار بود. اما آن سوى دیگر این صحنه نبرد، امام علىابن موسىالرضا ، علیهالسلام،است و همین است که علىرغم زیرکى شیطنتآمیز مأمون تدبیر پخته و همه جانبه او را به حرکتى بىاثر و بازیچهاى کودکانه بدل مىکند، مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمایهگذارى عظیمى که در این راه کرد از این عمل نه تنها طرفى بر نبستبلکه سیاست او به سیاستى بر ضد او بدل شد. تیرى که با آن، اعتبار و حیثیت و مدعاهاى امام علىبن موسىالرضا ، علیهالسلام، را هدف گرفته شده بود خود او را آماج قرار داد، به طورىکه بعد از گذشت مدتى کوتاه ناگزیر شد همه تدابیر گذشته خود را کانلمیکن شمرده، بالاخره همان شیوهاى را در برابر امام در پیش بگیرد که همه گذشتگانش درپیشگرفتهبودندیعنى «قتل» و مأمون که در آرزوى چهره قداست مآب خلیفهاى موجه و مقدس و خردمند، این همه تلاش کرده بود سرانجام در همان مزبلهاى که همه خلفاى پیش از او در آن سقوط کرده بودند، یعنى فساد و فحشا و عیش و عشرت توام با ظلم و کبر فرو غلطید. دریده شدن پرده ریا مأمون را در زندگى پانزده ساله او پس از حادثه ولیعهدى در دهها نمونه مىتوان مشاهده کرد که از جمله آن به خدمت گرفتن قاضى القضاتى فاسق و فاجر و عیاش همچون یحیىبن اکثم و همنشینى و مجالست با عموى خواننده و خنیاگرش ابراهیمبنمهدىوآراستن بساط عیش و نوش و پردهدرى در دارالخلافه او در بغداد است. اکنون به تشریح سیاستها و تدابیر امام على بن موسى الرضا، علیه السلام، در این حادثه مىپردازیم: 1. هنگامى که امام را از مدینه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضاى مدینه را از کراهت و نارضایى خود پر کرد، به طورى که همه کس در پیرامون امام یقین کردند که مأمون با نیتسوء حضرترا از وطن خود دور مىکند، امام بد بینى خود به مأمون را با هر زبان ممکن به همه گوشها رساند، در وداع با حرم پیغمبر، در وداع با خانوادهاش، در هنگام خروج از مدینه، در طواف کعبه که براى وداع انجام مىداد، با گفتار و رفتار با زبان دعا و زبان اشک، بر همه ثابت کرد که این سفر، سفر مرگ اوست، همه کسانىکه باید طبق انتظار مأمون نسبتبه اوخوشبین و نسبتبه امام به خاطر پذیرش پیشنهاد او بدبین مىشدند در اولین لحظات این سفر دلشان از کینه مأمون که امام عزیزشان را اینطور ظالمانه از آنان جدا مىکرد و به قتلگاه مىبرد لبریز شد. 2. هنگامى که در مرو پیشنهاد ولایتعهدى آن حضرت مطرح شد حضرت بشدت استنکاف کردند و تا وقتى مأمون صریحا آن حضرت را تهدید به قتل نکرد، آن را نپذیرفتند. این مطلب همهجا پیچید که علىبن موسىالرضا ،علیهالسلام، ولیعهدى و پیش از آن خلافت را که مأمون به او با اصرار پیشنهاد کرده بود نپذیرفته است، دستاندرکاران امور که به ظرافت تدبیر مأمون واقف نبودند ناشیانه عدم قبول امام را همهجا منتشر کردند حتى فضلبن سهل در جمعى از کارگزاران و ماموران حکومت گفت من هرگز خلافت را چنین خوار ندیدهام امیرالمؤمنین آن را به علىبن موسىالرضا ، علیهالسلام، تقدیم مىکند و علىبن موسى دست رد به سینه او مىزند. خود امام در هر فرصتى، اجبارى بودن این منصب را به گوش این و آن مىرساندوهمواره مىگفت من تهدید به قتل شدم تا ولیعهدى را قبول کردم. طبیعى بود که این سخن همچون عجیبترین پدیده سیاسى، دهان به دهان و شهر به شهر پراکنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز یا بعدها بفهمند که در همان زمان که کسى مثل مأمون فقط به دلیل آنکه از ولیعهدى برادرش امین عزل شده است به جنگى چند ساله دست مىزند و هزاران نفر از جمله برادرش امین را به خاطر آن به قتل مىرساند و سر برادرش را از روى خشم شهر به شهر مىگرداند کسى مثلعلىبنموسىالرضا،علیهالسلام، پیدا مىشودکه به ولیعهدى با بىاعتنایى نگاه مىکند و آن را جز با کراهت و در صورت تهدید به قتل نمىپذیرد. مقایسه اى که از این رهگذر میان امامعلىبنموسىالرضا،علیهالسلام، و مأمون عباسى در ذهنها نقش مىبست درست عکس آن چیزى را نتیجه مىداد که مأمون به خاطر آن سرمایهگذارى کرده بود. 3. با اینهمه علىبن موسىالرضا، علیهالسلام،فقط بدینشرط ولیعهدى را پذیرفت که در هیچ یک از شؤون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد و مأمون که فکر مىکرد فعلا در شروع کار این شرط قابل تحمل است و بعدا بتدریج مىتوان امام را به صحنه فعالیتهاى خلافتى کشانید، این شرط را از آن حضرت قبول کرد، روشن است که با تحقق این شرط، نقشه مأمون نقش برآب مىشد و بیشتر هدفهاى او برآورده نمىگشت. امام در همان حال که نام ولیعهد داشت و قهرا از امکانات دستگاه خلافت نیز برخوردار بود چهرهاى به خود مىگرفت که گویى با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امرى نه نهى نه تصدى مسؤولیتى، نه قبول شغلى، نه دفاعى از حکومت و طبعا نه هیچگونه توجیهى براى کارهاى آن دستگاه. روشن است که عضوى در دستگاه حکومت که چنین با اختیار و اراده خود، از همه مسؤولیتها کناره مىگیرد، نمىتواند نسبتبه آن دستگاه صمیمى و طرفدار باشد، مأمون بخوبى این نقیصه را حس مىکرد و لذا پس از آنکه کار ولیعهدى انجام گرفتبارها درصدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلى با لطائفالحیل به مشاغل خلافتى بکشاند و سیاست مبارزه منفى امام را نقض کند، اما هر دفعه امام هوشیارانه نقشه او را خنثى مىکرد. یک نمونه همان است که معمربن خلاد از خود امام هشتم نقل مىکند که مأمون به امام مىگوید : اگر ممکن استبه کسانى که از او حرف شنوى دارند در باب مناطقى که اوضاع آن پریشان است، چیزى بنویس و امام استنکاف مىکند و قرار قبلى که همان عدم دخالت مطلق است را به یادش مىآورد و نمونه بسیار مهم و جالب دیگر ماجراى نماز عید است که مأمون به این بهانه«که مردم قدر تو را بشناسند و دلهاى آنان آرام گیرد»، امام را به امامت نماز عید دعوت مىکند، امام استنکاف مىکند و پس از اینکه مأمون اصرار را به نهایت مىرساند امام به این شرط قبول مىکند که نماز را به شیوه پیغمبر و علىبن ابىطالب به جا آورد و آنگاه امام از این فرصت چنان بهرهاى مىگیرد که مأمون را از اصرار خود پشیمان مىسازد و امام را از نیمهراه نماز برمىگرداند، یعنى بناچار ضربهاى دیگر بر ظاهر ریاکارانه خود وارد مىسازد . 4. اما بهره بردارى اصلى امام از این ماجرا بسى از اینها مهمتر است: امام با قبول ولیعهدى، دستبه حرکتى مىزند که در تاریخ زندگى ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجرى تا آنروز و تا آخر دوران خلافتبىنظیر بوده است و آن برملا کردن داعیه امامتشیعى در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمانهاست . تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و امام در آن سخنانى را که در طول یکصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقیه جز به خاصان و یاران نزدیک گفته نشده بود به صداى بلند فریاد کرد و با استفاده از امکانات معمولى آن زمان که جز در اختیار خلفا و نزدیکان درجه یک آنها قرار نمىگرفت آن را به گوش همه رساند، مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون که در آن قویترین استدلالهاى امامت را بیان فرموده است؛ نامه جوامعالشریعه که در آن همه رئوس مطالب عقیدتى و فقهى شیعى را براى فضلبن سهل نوشته است، حدیث معروف امامت که در مرو براى عبدالعزیزبن مسلم بیان کرده است؛ قصائد فراوانى که در مدح آن حضرت به مناسبت ولایتعهدى سروده شده وبرخى از آن مانند قصیده دعبل و ابونواس همیشه در شمار قصائد برجسته عربى به شمار رفته است نمایشگر این موفقیت عظیم امام ،علیهالسلام، است. 5. در حالىکه مأمون امام را جدا از مردم مىپسندید و این جدایى را در نهایت وسیلهاى براى قطع رابطه معنوى و عاطفى میان امام و مردم مىخواست، امام در هر فرصتى خود را در معرض ارتباط با مردم قرار مىداد. 6. نه تنها سرجنبانان تشیع از سوى امام به سکوت وسازش تشویق نشدند بلکه قرائن حاکى از آن است که وضع جدید امام موجب دلگرمى آنان شد و شورشگرانى که بیشترین دورانهاى عمرخودرا در کوههاى صعبالعبور و آبادیهاى دور دست و با سختى و دشوارى مىگذراندند با حمایت امام على بن موسى الرضا،علیهالسلام، حتى مورداحترام و تجلیل کارگزاران حکومت در شهرهاىمختلف نیز قرار گرفتند. هر ناسازگار و تند زبانى چون دعبل که هرگز به هیچ خلیفه و وزیروامیرى روىخوش نشاننداده ودر دستگاهآنان رحل اقامت نیفکنده بودهو هیچکساز سرجنبانان خلافت از تیزى زبان او مصون نمانده بود و به همین دلیل همیشه مورد تعقیب و تفتیش دستگاههاى دولتى بهسر مىبرد و سالیان دراز، دار خود را بر دوشخودحملمىکردومیانشهرهاو آبادیهاسرگردانوفرارىمىگذرانید، توانستبه حضور امام و مقتداى محبوب خود برسد و معروفترین و شیواترینقصیدهخود را که ادعانامه نهضتنبوى ضددستگاههاىخلافت اموىوعباسىاستبراى آن حضرت بسراید و شعر او در زمانى کوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد، به طورى که در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئیس راهزنان میان راه مىشنود. اکنون بار دیگر نگاهى بر وضع کلى صحنه این نبرد پنهانى که مأمون آن را به ابتکار خود آراسته و امامعلى بن موسىالرضا، علیهالسلام، را با انگیزههایى که اشاره شد به آن میدان کشانده بود مىافکنیم: یکسال پس از اعلام ولیعهدى وضعیت چنین است: مامون چه درمتن فرمان ولایتعهدى و چه در گفته ها و اظهارات دیگر او را به فضل و تقوى و نسب رفیع و مقام علمى منیع ستودهاست و او اکنون در چشم آن مردمى که برخى از او فقط نامى شنیده و حتى به همین اندازه هم او را نشناخته و شاید گروهى بغض او را همواره در دل پرورانده بودند به عنوان یک چهره در خور تعظیم و تجلیل و یک انسان شایسته خلافت که از خلیفه به سال علم و تقوى و خویشى با پیغمبر، بزرگتر و شایستهتر است شناخته اند. کوتاه سخن آنکه مأمون در این قمار بزرگ نه تنها چیزى به دست نیاورده که بسیارى چیزها را از دست داده و در انتظار است که بقیه را نیز از دست بدهد. اینجابود که مامون احساس شکست و خسران کرد و درصدد برآمد که خطاى فاحش خود را جبران کند و خود را محتاج آن دید که پس از این همه سرمایه گذارى سرانجام براى مقابله با دشمنان آشتى ناپذیر دستگاههاى خلافت یعنى ائمه اهل بیت ،علیهمالسلام، به همان شیوه اى متوسل شود که همیشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند یعنى قتل. بدیهى است قتل امام هشتم پس از چنان موقعیت ممتاز به آسانى میسر نبود. قرائن نشان مىدهد که مأمون پیش از اقدام قطعى خود براى به شهادت رساندن امام به کارهاى دیگرى دست زده است که شاید بتواند این آخرین علاج را آسانتر به کار برد، به گمان زیاد اینکه ناگهان در مرو شایع شد که على بن موسى ، علیه السلام، همه مردم را بردگان خود مى دانند، جز با دست اندرکارى عمال مأمون ممکن نبود. هنگامى که اباصلت این خبر را براى امام آورد حضرت فرمود: «بارالها اى پدیدآورنده آسمانها و زمین تو شاهدى که نه من و نه هیچیک از پدرانم هرگز چنین سخنى نگفته ایم و این یکى از همان ستمهایى است که از سوى اینان به ما مىشود.» تشکیل مجالس مناظره با هر آن کسى که کمتر امیدى به غلبه او بر امام مىرفت نیز از جمله همین تدابیر است. هنگامى که امام مناظره کنندگان ادیان و مذاهب مختلف را در بحث عمومى خود منکوب کرد و آوازه دانش و حجت قاطعش در همه جا پیچید مأمون درصدد برآمد که هر متکلم و اهل مجادله اى را به مجلس مناظره با امام بکشاند، شاید یک نفر دراین بین بتواند امام را مجاب کند. البته چنانکه مى دانیم هرچه تشکیل مناظرات ادامه مىیافت قدرت علمى امام آشکارترمىشد و مأمون از تاثیر این وسیله نومیدتر. بنابر روایات یک یا دو بار توطئه قتل امام را به وسیله نوکران و ایادى خود ریخت و یکبار هم حضرت را در سرخسبه زندانافکندامااین شیوهها هم نتیجهاى جز جلب اعتقاد همان دستاندرکاران به رتبه معنوى امام، به بار نیاورد، و مأمون درماندهتر و خشمگینتر شد، در آخر چارهاى جز آن نیافت که به دستخود و بدون هیچ واسطهاى امام را مسموم کند و همین کار را کرد و در ماه صفر دویست و سه هجرى یعنى قریب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدینه به خراسان و یک سال و اندى پس از صدور فرمان ولیعهدى به نام آن حضرت، دستخود را به جنایتبزرگ و فراموش نشدنى قتل امام آلود. مهمترین چیزى که در زندگى ائمه ، علیهمالسلام، به طور شایسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سیاسى» است. در تمام دوران صدو چهل ساله میان حادثه عاشورا و ولایتعهدى امام هشتم ، علیهالسلام،جریان وابسته به امامان اهل بیت یعنى شیعیان همیشه بزرگترین و خطرناکترین دشمن دستگاههاى خلافت به حساب مىآمد. حضرت آیت الله خامنه اى [ جمعه 90/7/15 ] [ 9:13 عصر ] [ امیر زینلی ]
زیارت شما قلبی باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید. هنگامی که از حضرت رضا علیه السلام اذن دخول میطلبید و میگویید: «أأدخل یا حجة الله: ای حجت خدا، آیا وارد شوم؟» به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحولی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت علیه السلام به شما اجازه داده است. اذن دخول حضرت سیدالشهداء علیه السلام گریه است، اگر اشک آمد امام حسین علیه السلام اذن دخول دادهاند و وارد شوید. اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما به وجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبی دیگری بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید. 2- زیارت امام رضا علیه السلام از زیارت امام حسین علیه السلام بالاتر است، چرا که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام حسین علیه السلام میروند. ولی فقط شیعیان اثنی عشری به زیارت حضرت امام رضا علیهالسلام میآیند. 3- بسیاری از حضرت رضا علیه السلام سؤال کردند و خواستند و جواب شنیدند، در نجف، در کربلا، در مشهد مقدس،- هم همین طور - کسی مادرش را به کول میگرفت و به حرم میبرد. چیزهای عجیبی را میدید. ملتفت باشید! معتقد باشید! شفا دادن الی ماشاءالله! به تحقق پیوسته. یکی از معاودین عراقی غدهای داشت و میبایستی مورد عمل جراحی قرار میگرفت. خطرناک بود، از آقا امام رضا خواست او را شفا بدهد، شب حضرت معصومه علیهاالسلام را در خواب دید که به وی فرمود: «غده خوب میشود. احتیاج به عمل ندارد!» ارتباط خواهر و برادر را ببینید که از برادر خواسته خواهر جوابش را داده است. 4- همه زیارتنامهها مورد تأیید هستند. زیارت جامعه کبیره را بخوانید. زیارت امین الله مهم است. قلب شما- این زیارات را بخواند. با زبان قلب خود بخوانید. لازم نیست حوائج خود را در محضر امام علیه السلام بشمرید. حضرت علیه السلام میدانند! مبالغه در دعاها نکنید! زیارت قلبی باشد. امام رضا علیه السلام به کسی فرمودند: «از بعضی گریهها ناراحت هستم!» 5- یکی از بزرگان میگوید، من به دو چیز امیدوارم اولاً قرآن را با کسالت نخواندهام. بر خلاف بعضی که قرآن را آنچنان میخوانند که گویی شاهنامه میخوانند. قرآن کریم موجودی است شبیه عترت. ثانیاً در مجلس عزاداری حضرت سیدالشهداء گریه کردهام. 6- حضرت آیت الله العظمی بروجردی رحمة الله مبتلا به درد چشم شدند، فرمودند: «در روز عاشورا مقداری از گِل پیشانی عزاداری امام حسین علیه السلام را بر چشمان خود مالیدم، دیگر در عمرم مبتلا به درد چشم نشدم و از عینک هم استفاده نکردم! 7- پس از حادثه بمب گذاری در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام حضرت به خواب کسی آمدند، سؤال شد. «در آن زمان شما کجا بودید؟ فرمودند: کربلا بودم.» این جمله دو معنی دارد: معنی اول این که حضرت رضا علیه السلام آن روز به کربلا رفته بودند. معنی دوم یعنی این حادثه در کربلا هم تکرار شده است. دشمنان به صحن امام حسین علیه السلام ریختند و ضریح را خراب کردند و در آن جا آتش روشن کردند! 8- کسی وارد حرم حضرت رضا علیه السلام شد، متوجه شد سیدی نورانی در جلوی او مشغول خواندن زیارتنامه میباشد، نزدیک او شد و متوجه شد که ایشان اسامی معصومین - سلام الله علیهم - را یک یک با سلام ذکر میفرمایند. هنگامی که به نام مبارک امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ رسیدند سکوت کردند! آن کس متوجه شد که آن سید بزرگوار خود مولایمان امام زمان- سلام الله علیه و ارواحنا له الفداء- میباشد. 9- در همین حرم حضرت رضا علیه السلام چه کراماتی مشاهده شده است. کسی در رؤیا دید که به حرم حضرت رضا علیه السلام مشرف شده و متوجه شد که گنبد حرم شکافته شد و حضرت عیسی و حضرت مریم علیهماالسلام از آنجا وارد حرم شدند. تختی گذاشتند و آن دو بر آن نشستند و حضرت رضا علیهالسلام را زیارت کردند. روز بعد آن کس در بیداری به حرم مشرف گردید. ناگهان متوجه شد حرم کاملاً خلوت میباشد! حضرت عیسی و حضرت مریم علیهماالسلام از گنبد وارد حرم شدند و بر تختی نشستند و حضرت رضا علیهالسلام را زیارت کردند. زیارت نامه میخواندند. همین زیارت نامه معمولی را میخواندند! پس از خواندن زیارتنامه از همان بالای گنبد برگشتند. دوباره وضع عادی شد و قیل و قال شروع گردید حال آیا حضرت رضا علیه السلام وفات کرده است؟ 10- حرف آخر این که: عمل کنیم به هر چه میدانیم. احتیاط کنیم در آنچه خوب نمیدانیم. با عصای احتیاط حرکت کنیم [ جمعه 90/7/15 ] [ 9:2 عصر ] [ امیر زینلی ]
طلوع زیباى شمس الشموس از مشرق کرامت و رأفت مبارک! [ جمعه 90/7/15 ] [ 8:58 عصر ] [ امیر زینلی ]
«7مهر سالروز ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختران بر تمامی دختران ایران زمین مبارک باد» [ چهارشنبه 90/7/6 ] [ 1:31 عصر ] [ امیر زینلی ]
|
|
[ طراحی : امیر زینلی ] [ Weblog Themes By : hasaninya ] |